خبری سیاسی انتقادی اجتماعی


چند سال از پیروزی انقلاب گذشته بود  که پدیده در ایران شکل گرفت  بنام دلال بازی که اهداف پیدا و پنهانی مشخصی داشت  ، بی شک هیچ رابطه ای هم با تقوای ندارند  آنچه برای آنها مهم است منافع است   

یکی از عوامل اصلی و پنهان بروز بی عدالتی و تبعیض و نابرابری و فقر و فساد در جامعه، حاکمیت بی منطق دلالان و واسطه هایی می باشد، که با کمترین سواد و دانش و تخصص، بدون توجه به قانون و عدم رعایت اصول و اخلاق، از راههای گوناگون و با حربه های مختلف، سعی در کسب پول و غارتگری دارند.و این غارتگری از کانون های قدرت و از درون حاکمیت حمایت می شود

اما دلالالی اشکال گونا گون و متنوعی دارد که در این مقاله بصورت جسته و گریخته به تعدادی از آنها می پردازیم

 

کشور ثروتمند و هفتاد پنج میلیونی ایران که بنا به بعضی آمار رسمی و غیر رسمی، یازده میلیون فقیر، بیش از چهار میلیون معتاد و چندین  میلیون بیکار دارد، چند میلیون  دلال و واسطه، و دختر فراری و زن خیابانی دارد؟!

 

چگونه می توان با توجه به حقایق جامعه، عوامل فقر و بیکاری و اعتیاد و فساد و فحشاء را در شیوه عملکرد واسطه ها و دلالان جستجو نکرد، و ریشه ناهنجاریهای اجتماعی را در فرهنگ دلالی و واسطه گری ندید؟

 

دلالان، مصرف کنندگان بی تولید و سرمایه ای هستند، که با  ترویج مصرف گرایی و عشرت طلبی و فقر فساد، از تولید زحمتکشان جامعه تغذیه می کنند، و در این راه تمام ارزشها را بسادگی از بین می برند.

 

متاسفانه جامعه ای که آمار بیکاران و معتادان و فقیران و فواحش را از تریبونهای مختلف اعلام می کند، هیچگاه در رابطه با صنفهای مختلف دلالی و رشته های مرتبط با آن اطلاعات و آمار دقیقی ارائه نداده است.

 

با توجه به شیوه و نوع عملکرد و ترفند دلالها و عدم نظارت کافی بر چگونگی فعالیت و کسب درآمد آنها، هیچگاه بدرستی مشخص نشده است، که چه تعداد دلال و واسطه در جامعه وجود دارد.

 

دست آورد و پیآمد دلالی و واسطه گری، بی عدالتی است؛ و برای تحقق عدالت اجتماعی و ایجاد جامعه عدالت محور، راهی بجز مبارزه قاطع با دلالی و فرهنگ دلالی وجود ندارد و نمی تواند که داشته باشد.

 

تا دلالها هستند، بی عدالتی و فقر و فساد و ظلم و تبعیض نیز هست.

درآمد هنگفت و کاذب دلالها، عاملی تاثیر گذار بر اجتماع، و یکی از عوامل جذب کننده اقشار مختلف جامعه به فرهنگ و نظام بی پایه دلالی می باشد.

 

دلالها با توجه به نوع حرکت و کسب درآمد و شیوه زندگی خود، الگوهای ناهنجاری برای اقشار مختلف جامعه گشته اند، و صنوف و افراد مختلف، عملکردهای خود را بنوعی با عملکرد دلالها مقایسه می کنند.

معلمینی که دلال نشده اند، بیشترین آسیب را از وجود تفکر و فرهنگ دلالی دیده اند، و پزشکانی که دلال و معامله گر شده اند، سهمگین ترین ضربه ها را بر عدالت وارد کرده اند.

بسیاری از پزشکانی که با فراموش کردن سوگند پزشکی و وجدان و نیازهای جامعه و تعهد خود، از لفظ کلمه زیر میزی برای انجام عمل جراحی و درمان استفاده می کنند، در پاسخ به هر سوال و اعتراضی، درآمد و تحصیلات و زندگی دلالان و زمین خوران را نشان می دهند و مثال می زنند.

 

وقتی یک کم سوادی با کمترین سرمایه و از طریق دلالی در نزدیکترین زمان صاحب و دارای رفاه و امکانات می شود، پزشکی که برای رسیدن به مرحله طبابت، مدتها عمر و سرمایه تلف کرده است، چرا نخواسته باشد که کمتر از یک دلال نباشد؟

بسیاربیشترازکشاورزان زحمتکش و تولید کنندگان مواد مصرفی و صنعتی، دلالان، بدون زحمت و استرس، سود تضمین شده کسب می کنند، و در بسیاری از مواقع، بخاطر شرایط اقتصادی و اقلیمی، کارگران قراردادی بخش خدمات، و تولید کنندگان و کشاورزان ورشکسته، ناخود آگاه بردگان اربابان دلال می شوند.

 

دلالی راهی است که جامعه را به مرز سقوط و انحطاط می کشاند، و برای پیشرفت و توسعه و رسیدن به فردای بهتر و پر افتخار، راهی بجز از بین بردن دلالی و فرهنگ دلالی و حذف شرکتهای خدماتی نیست.

تولید کنندگان صنعتی و کشاورزی هیچگاه از آسیب وجود دلالان در امان نیستند، و جذب سرمایه های بخش صنعت و تولید به بخش دلالی، یکی از آفت های است که فرهنگ دلالی بر پیکر جامعه وارد می سازد.

 

ریشه تورم و گرانی و فساد و فحشاء و اعتیاد را باید در وجود فرهنگ دلالی و تنبلی جستجو کرد، فرهنگی که رشوه می دهد و می گیرد. فساد می آورد و پرورش می دهد. نابرابری و تبعیض ایجاد می کند و عدالت را از بین می برد. باندهای توزیع مواد مخدر و اسکله های غیرمجاز، برپیکر دلالان رشد کرده اند، و وجود دلالان است که به  قاچاق و وارادت غیرمجاز نقش می دهد.

هر کس سرمایه ای دارد، سرمایه دلال دروغ است، پس دلال خوب، یعنی شیطان خوب، اینکه بخواهیم دلالان را درجه و دسته بندی کنیم، یک نوع خود فریبی محض می باشد، دلال و واسطه ای که تولید نمی کند و می فروشد و به ناحق، حق کمیسیون می گیرد، چگونه می تواند به خوب بودن کار خود افتخار کند؟

 

مدیران و کارشناسان اقتصادی و مسئولان مذهبی، با در نظر گرفتن تمام جوانب، باید در رابطه با دلالی و فرهنگ دلالی، شفاف و قاطعانه و مستند و بدون مصلحت گرایی، نظر و دیدگاههای خود را ارائه کنند.

دلالان انگلها و زالوهای جامعه هستند، که بدون رنج و تلاش از حاصل زحمت دیگران استفاده می برند، و در اصول اسلامی، این شیوه کار و عمل، باید نام و قاعده و اصولی داشته باشد.

دلالها درجانعه یک حقیقتند، و این حقیقت تلخی است که با قدرت و جرات، عدالت را به مسلخ می برد، وقتی ورزش و فرهنگ و هنر و سیاست دارای دلال می شود، آنگاه عمق فاجعه بخوبی نمود پیدا می کند.

 

دلالی و ربا قبح خود را در جامعه از دست داده و کم کم به نوعی ارزش تبدیل گشته است، اینک میلیونها نفر که اقلیت قدرتمندی را تشکیل داده اند، در کمال امنیت و آسایش با از بین بردن آسایش و امنیت و ثروت دیگران، ازطریق دلالی کسب معاش و ثروت می کنند، و مبارزه با این اقلیت قدرتمند و ثروتمند، اگر ناممکن نباشد، بسیار مشکل است.

هیچ اداره و وزارت خانه ای نیست که به نوعی در معرض آسیب دلالان قرار نداشته باشد، و وزیران کابینه میثاقی که سعی در ایجاد عدالت اجتماعی و از بین بردن شکاف طبقاتی دارند، باید در مرحله اول و شروع کار، تکلیف خود را با دولت پنهان دلالان مشخص نمایند.

مدیران، بزرگترین هدف دلالان هستند، و مدیرانی که بخواهند به درآمد دلالان نگاه کنند، هیچگاه نمی توانند در کار موفق باشند. بهترین امکانات و گرانقیمت ترین اتومبیلها و خانه ها و بیشترین تفریحات متعلق به قشر دلال صفت جامعه است، و مدیری که با توجه به تحصیلات و کار و تخصص، امکانات و رفاه و درآمد کمتری از دلالهای بی سواد و فرهنگ داشته باشد، هیچگاه نمی تواند که با تمام توان کار کرده و نتیجه بگیرد.

 

دلالان به صورتهای مختلف مراسم می گیرند، میهمانی و رشوه و هدیه می دهند، و در شروع حرکت برای کسب نتیجه بهتر، وجدان و دین را نشانه می گیرند.

در فرهنگ اسلامی، دلال چه جایگاهی دارد؟در جهان کنونی و کشورهای صنعتی، دلالها چه نقشی دارند؟آیا هیچ کشوری در جهان به اندازه ایران اسلامی، دلال و فاصله طبقاتی دارد؟ چه تعداد دلال و واسطه در ایران وجود دارد؟ تاریخچه پیدایش دلالی در ایران به چه زمانی باز می گردد؟ با وجود دلالها، امکان برقراری عدالت اجتماعی و ایجاد برابری و از بین بردن تبعیض و فقر وجود دارد؟ دلالها به بهشت می روند؟

 

نویسنده: حسین ׀ تاریخ: برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 

 

کوروش آزادی‌بخش

 ظهور کوروش را در نیمه قرن ششم ق. م باید از معجزات حوادث تاریخ، لااقل برای‌نژاد آریایی شمرد. در این سال‌ها، دو حکومت بسیار مقتدر و قوی و در عین حال متجمل و ثروتمند، در آسیای صغیر و دشت‌های غربی ایران وجود داشت که یکی دولت لیدی و دیگری دولت بابل بود.

 اتحاد آریایی

 حدود نیم قرن قبل از آن یکی از شاهان دلیر کشور کوچک ماد، هووخشتر که از ترکتازی و تجاوزات متوالی دولت عظیم آشور واقع در حدود موصل و کرکوک و هلال خصیب فعلی به تنگ آمده بود با لشکری سلحشور ولی کم تعداد به نینوی پایتخت عظیم هفت حصاربندی آشور حمله برد و اتفاقاً‌ جنگ را برد و نینوی «شهر خون‌آشام» طعمه آتش شد و دولت آشور به کلی از صفحه جهان برافتاد و نام نینوی فقط برای ضبط در تاریخ ماند. اما دولت ماد هنوز ضعیف‌تر از آن بود که بتواند حواشی فرات و دجله را تا سواحل سیحون و جیحون و از ارس تا دریای گنگ را تحت یک لوا اداره کند.

 به سوی مرغزارهای بهشت

 بد‌تر از آن این‌که دولت دیگری در مغرب ایران وجود داشت که بابل بود و با اضمحلال آشور، این دولت بیشتر جان گرفت؛ مملکتی که پایتخت آن در آن زمان نظیر نداشت و دیواری که ۳۰۰ پا ارتفاع و ۷۵ پا عرض آن بود آن را حفاظت می‌کرد و هر ضلع آن دیوار چهار فرسنگ طول داشت و از خاکی که برای ساختن این دیوار به کار برده بودند در کنار دیوار خندقی عمیق ایجاد شده بود و برجی داشت که ارتفاع و عرض آن کمتر از برج ایفل نبود، و این شهر، غرق تجمل و ساحری و بت‌پرستی و جادوگری بود. اخلاق مردمش فحشاء و نابکاری را مقدس می‌دانست و سبعیت و زورگویی و میل مفرط به عیش و عشرت در تمام طبقات حکمفرما بود تا بدانجا که به قول هرودت «در محراب معبد برج، فقط یک زن می‌توانست داخل شود و آن زنی بود که خدای بزرگ – مردوک – از میان زنان انتخاب کرده بود و کاهنان بابلی می‌گفتند که خدای بزرگ بابل، شب را با این زن بسر می‌برد!»۱ چنین بود روحیه اجتماعی شهر بابل که در آن ایام لقب «مرغزارهای بهشت» به خود گرفته بود.۲

 به سوی پایتخت قارون

 کمی دور‌تر، کشور لیدی بود، سرزمینی که ثروت پادشاه مقتدرش کرزوس که باید او را قارون روزگار شناخت همه سواحل غربی آسیای صغیر و جزایر دریای اژه و مدیترانه و حتی شهرهای یونان را برده و بنده خود ساخته بود، ثروت و جواهرات و اشیاء نفیسه کرزوس و خزانه‌های او چشم مشاهیر یونانی را خیره کرده بود، و کار بدانجا کشیده بود که حتی کاهن معبد دلف،‌ به نفع کرزوس از خدایان الهام می‌گرفت زیرا کرزوس سه هزار حیوان قربانی معبد کرد و تختی مطلا و جامه‌ها و گلدان‌های زرین و البسه ارغوانی فاخر و جواهر قیمتی که از جمله گردن‌بند و کمربند همسرش بود با مجسمه‌ای از یک شیر که از طلا ساخته شده بود و ده تالان (نودمن) و زن داشت به معبد دلف هدیه داده بود.۳

 این پادشاه با حکام ماد خویشاوندی خانوادگی نیز داشت. با این حساب تکلیف‌نژاد آریایی معلوم بود، اگر وضعی به وجود نمی‌آمد که سرزمین‌های ماد و پارس و خراسان و مکران و باختر و بلخ را متحد کند، اضمحلال این نواحی مسلم و قطعی بود یا از طرف بابل‌ یا از طرف لیدی.

 در چنین موقعیتی بود که کوروش قیام کرد. او متوجه شده بود که آژیدهاک پادشاه خودکامه و متجمل و جابر ماد نخواهد توانست این سرزمین را اتحاد بخشد، نخست به فکر تسخیر ماد افتاد و در سال ۵۵۵ بود که همدان سقوط کرد و ثابت شد «قومی که افراد آن شلوارهای گلدوزی ظریف در بر می‌کنند، در میدان جنگ قادر به دفاع از افتخارات خود نخواهند بود.»۴

 کوروش توانست با اتحاد طوایف پارس و ماد و مکران و پارت (خراسان) وحدت آریایی را پدید آورد. این وحدت به او این قدرت را بخشید که به فکر تسخیر سارد افتد و برای انجام این منظور قبل از آن‌که اتحادی در میان سارد و بابل پیش آید به نواحی غربی تاخت و تا بابل خواست از خواب شهوت‌آلود خود برخیزد، سارد را در هم کوفت و کرزوس را از تخت جبروت خود پائین کشید.۵ (۵۴۷ یا ۵۴۶ ق. م.)

 ای بابل رهزن

 پس از آن نوبت بابل بود. بابل خطری بزرگ برای ایران محسوب می‌شد. علاوه بر این یک انگیزه دیگر نیز کوروش را به فتح بابل می‌انگیخت و آن صیت ظلم و جوری بود که نام بخت نصر در گوش‌ها افکنده بود، پادشاهی که قلاب زنجیر را به زبان یکی از مخالفین خود کوفت و او را چون سگ به پایه تخت خود بست: حاکمی که با دست خود با خنجر مطلا و مرصع چشمان پادشاه فلسطین را از کاسه بیرون کشید و معبد سلیمان را آتش زد و دستور داد زیبا‌ترین اسرای یهود را برگزیدند و زبان و چشم آن‌ها را بریدند و بیرون کشیدند و احشاء آن‌ها را به در‌آوردند و زنده زنده پوست از تن آنان کندند و سپس آن‌ها را به دار آویختند.۶

 بخت‌النصر، یهود را بدینسان به اسارت به بابل آورد. سال‌ها هزاران هزار خانواده یهودی در بابل به پست‌ترین وضعی روزگار می‌گذراندند و هر روز صبح که این بردگان بینوا، زباله و خاکروبه و بقایای عیاشی‌ها و شهوت‌رانی‌های شبانه بابلیان را جمع می‌کردند و از شهر خارج می‌ساختند سرود رجعت به فلسطین می‌خواندند و زبان حالشان گویای این آیه تورات بود که: «ای بابل راهزن، خوشبخت کسی که سزای ترا در کفت گذارد؛»

 بعض برگزیدگان قوم که متوجه روی کارآمدن کوروش شده بودند و از طرفی متوجه شدند که از شرق و سلاطین شرقی بوی عنایت و توجه می‌آید خصوصاً با کوروش به مکاتبه پرداختند و به او متوسل آمدند و آن‌طور که می‌دانیم در هنگام حمله کوروش خدمات گرانبهایی هم به او کردند و بابل فتح شد.

 ورود سربازان پارسی را به شهر، سالنامه‌های بابلی در سال ۵۳۸ نوشته‌اند. فردا مردم که منتظر اعلامیه «حکم می‌کنم» سلطان فاتح بودند بر در و دیوار اعلامیه فاتح را خواندند. عنوان اعلامیه کوروش که در سالنامه نبونید نیز ضبط شده بدین شرح در شهر پخش شد: «به مردم شهر امان داده شده... کوروش به تمام اهالی شهر بابل امان داده است.»

 کوروش سپس روحانیون بابل را احضار کرد و آنان‌ را در انجام مراسم مذهبی آزاد گذاشت و گفت در این باره روحانیون نظر خود را اعلام دارند. روحانیون بابل اعلامیه‌ای صادر کردند که طی آن گفته شده بود: «... نبونید... خیال‌های بد کرد و در پرسش مردوک شاه خدایان به اهمال و مسامحه قائل شد. مردم استغاثه کردند. مردوک رحم آورد و در جست‌وجوی پادشاهی عادل شد کوروش پادشاه انشان را برای سلطنت عالم طلبید به کارهای او و قلب عدالتخواه او برکات خود را نازل کرد».

پس از صدور بیانیه روحانیون کوروش اعلامیه معروف خود را که باید آن را اولین اعلامیه حقوق بشر دانست بدین‌ مضمون منتشر کرد:

 منم کوروش

 «منم کوروش شاه دنیا. شاه بزرگ. شاه قوی. شاه بابل. شاه سومر و اکد. شاه چهار کشور، پسر کمبوجیه شاه بزرگ، شاه شهرانشان، نوه کوروش، شاه بزرگ، شاه شهرانشان، از اعقاب چیش‌پش، شاه بزرگ، شاه شهرانشان، شاخه سلطنت ابدی که سلسله‌اش مورد مهر بعل و نبو است و حکمرانیش به قلب آن‌ها نزدیک است. چون من بی‌جنگ و جدال وارد تین‌تیر (بابل) شدم با شادمانی و سرور مردم، در قصر پادشاهان بر تخت نشستم. مردوک خدای بزرگ قلوب مردم را به سوی من متوجه ساخت. چون من پیوسته در خیال ستایش او بودم. سپاه عظیم من به آسانی وارد بابل شد. نگذاشتم که دشمنی به سومر و اکد پای گذارد. اوضاع داخلی بابل و امکنه مقدس آن مرا متأثر کرد و اهالی بابل به اجرای آرزوهای خود توفیق یافته از بند تسلط اشخاص بی‌دین‌‌ رها شدند. از خرابی‌ خانه‌های ایشان جلوگیری کردم نگذاشتم که دارایی مردم ناچیز شود، مردوک خدای بزرگ از کارهای من خرسند شد و چون با سرور واقعی مقام خدایی او را ستایش می‌کردم مرا که کوروشم و او را می‌ستایم و پسرم کمبوجیه، و تمام سپاه مرا از طریق عنایت به برکات خویش نائل گردانید، پادشاهانی‌ که در تمام کشورهای جهان در قصرهای خود نشسته‌اند از دریای برین تا دریای زیرین... و پادشاهان مغرب که در چادر‌ها به سر می‌برند همگی باجهای فراوان آوردند و در بابل پای مرا بوسه زدند... از آشور و شوش، آگاده، اشنوناک، زامبان، متورنو با ولایت گوتی‌ها و شهرهایی که آن سوی دجله قرار دارد و در روزگار پیش ساخته شده – خدایانی را که در اینجا زندگی می‌کردند به جاهای خود بازگردانیدم تا همیشه در جای خود بمانند. مردم اینجا را جمع کردم. خانه ایشان را از نو ساختم و خدایان سومر و اکد را که نبونید به بابل آورده و سبب خشم خدای خدایان شده بود به امر مردوک خدای بزرگ بی‌هیچ گونه آسیبی به قصور ایشان که موسوم به «شادی دل» بود باز گردانیدم».۷

 به این‌طریق کوروش توانست با ایجاد مرکزیت و قدرت در سرزمین ایران و تحکیم موقعیت‌ نژاد آریایی و منکوب ساختن دشمنان چنان پایه‌ای برای حکومت بریزد که نه تنها خود و اعقابش یعنی خاندان هخامنشی بیش از دویست سال حکومت مقتدر داشته باشند، بلکه اگر امروز هم پس از ۲۵۰۰ سال هنوز سرزمین آریا در دنیای پرتلاطم سیاست و قوانین اکل و ماکول خود را محفوظ داشته است و اگر امروز بحق خاطره ۲۵۰۰ سال سلطنت خود را جشن می‌گیریم و به یاد آن مراسمی برپا می‌داریم از یمن اراده او است.

 کوروش علاوه بر مقام حکومتی و سلطنتی خود یک جنبه اخلاقی و روحانی نیز یافته است که در میان همه حکمرانان عالم منحصر به فرد است و آن موهبتی خدایی است که کمتر نصیب اهل سیاست و به قول شیخ ابواسحق شیرازی «ظلمه» می‌شود.

 کوروش، سرمشق اخلاق و نمونه یک انسان آزاد و نماینده یک حقیقت روحانی و خدایی یعنی وسیله نجات بندگانش از بردگی و اسارت بود. کوروش با رفتاری که در برابر اقوام مغلوب داشت و با فداکاری و انسانیتی که برای نجات قوم اسیر یهود نمود تا بدانجا رسید که این قوم او را برگزیده خداوند و مسیح موعود شمردند و این نکته نه تنها در کتب یهود، بل آنطور که مرحوم ابوالکلام آزاد ثابت کرده است در کتاب آسمانی مسلمانان یعنی قرآن نیز تلویحاً بدان اشارت شده است.

 مرحوم ابوالکلام با توجه به اسناد و مدارک موجود خیلی به مقصود نزدیک شده و تقریباً اثبات کرده است که ذوالقرنین مذکور در قرآن،‌‌ همان کوروش کبیر است البته این تحقیقات شاید صددرصد کافی و رسا به مقصود نباشد و خیلی از دانشمندان در نتیجه‌گیری از آن تأمل داشته باشند، اما اگر متوجه شویم که هنوز هم مسئله ذوالقرنین در قرآن جزء غوامض و مسائل حل نشده است و اگر توجه کنیم که هیچکدام از شخصیت‌هایی که ذوالقرنین دانسته شده‌اند از لحاظ خصوصیات نزدیک‌تر از کوروش به این شخصیت روحانی و سیاسی نیستند، ارزش تحقیق مرحوم ابوالکلام را خصوصاً از نظر ملیت و ایرانی بودن درک می‌کنیم.

 کوروش در روایات ما

 متأسفانه تاریخ حیات این پدید آورنده مدنیت آریایی بر ما روشن نیست. مطالبی که از زندگانی او داریم مربوط به مورخین یونانی است. مورخینی که سال‌ها بعد از کوروش می‌زیسته‌اند و از کشوری بودند که صد‌ها فرسنگ تا پارس فاصله دارد و زبان آن‌ها هیچ نسبتی با زبان فارسی نداشته است و از نظر تاریخ و فرهنگ و آداب کمتر مناسبتی با هم داشته‌اند و علاوه بر آن وقایع زمان او را فقط تا آنجا ضبط می‌کرده‌اند که مربوط به تاریخ یونان می‌شده است. این است که دوران کودکی کوروش، محیط زندگانی او، وضع حکومت و سیاست فلات ایران، حکام و امرای قبلی کوروش و بسیاری از اختصاصات ملی و مملکتی بالکل مجهول مانده است.

 بنده در طی مرور بعض تواریخ شرقی، متوجه شدم که نام کوروش در بسیاری از این کتاب‌ها آمده است. منتهی منبع و مأخذ اصلی آن کتب نیز بیشتر روایات یهود بوده است و جز یکی دو مورد، منبع دیگری مورد استفاده آنان قرار نگرفته و بدین جهت فقط از یک نقطه نظر به احوال کوروش می‌نگرد و آن مسئله بنی‌اسرائیل است و لاغیر، طبعاً چنین روایاتی که جنبه مذهبی هم دارد اغلب با اساطیر و افسانه آمیخته است و از نظر تاریخی مغشوش و درهم می‌شود. با همه این‌ها در همین کوره راه‌ها باز ممکن است به منزلی از منازل مقصود رسید.

 نخستین مطلبی که از این روایات برمی‌آید این است که در آن عهد – زمان شروع حیات سیاسی کوروش – مرکزیت حکمت و سیاست کشور ایران در بلخ بوده است و سلاطین ایرانی که به کیانیان معروفند در این شهر که «شهر زیبا» ۸ هم خوانده شده حکومت می‌کرده‌اند و حکام و ولاتی به شهرهای ایران می‌فرستاده‌اند و زردشت در زمان یکی از همین سلاطین یعنی ویشتاسب ظهور کرده است.

 در این روزگار، انقلابات و آشفتگی‌هایی در مغرب ایران یعنی در حدود بابل و خوزستان (عیلام و انزان) پیش آمده است و خصوصاً مسئله یهود ایجاد ناراحتی‌هایی نموده بود تا به قول طبری، «فاختار (بهمن) من اهل بیت الملکه داریوش بن مهری ولد ماذی بن یافث‌ بن نوح و کان بن‌اخت بخترشه (بخت نصر) و اختار کی‌رش کیکوان من ولد غیلم بن سام، و کان خازناً علی بیت مال بهمن و اخشویرش بن کی‌رش ‌بن جاماسب الملقب بالعالم و......»۹

 در اینجا باید توضیح دهم که پیش از آن‌که صحبت از کوروش به میان آید، لهراسب پادشاه بلخ برای آرام ساختن نواحی شام و اورشلیم بخت‌نصر را به مغرب فرستاد و او موفق به آرام کردن آن نواحی شد. اما بنی‌اسرائیل از او فرمان نبردند و او بر ایشان حمله برد و «شمشیر به بنی‌اسرائیل اندر نهاد و مردان ایشان را می‌کشت و زنان و کودکان را برده و اسیر می‌گرفت.»

 از آن ضعیفان که مانده بودند و از شمشیر بخت‌نصر رسته بودند... به مصر شدند... چون بخت‌نصر بشنید... به مصر شد و با مالک مصر حرب کرد و بر وی دست یافت و او را بگرفت و بکشت... پس از حدود مغرب بازگشت و باز به عراق آمد به لب دجله به خلقی بسیار از اسیران و با غنیمت و خواسته بی‌مر، از هر شهری اسیران داشت بسیار از بنی‌اسرائیل و از مصر و از فلسطین۱۰ و بیت‌المقدس همه ویران شده بود و سقف‌های آن افتاده، و خلق تبه شده و درختان را بر پای مانده و کس نبود که بخورد و جوی‌های آب روان... و خدای تعالی بر بنی‌اسرائیل دوباره خشم گرفت و بخت نصر را بر ایشان مسلط گردانید و برگماشت تا همه را می‌کشت و زن و فرزندشان را آورده و برده می‌کردند... یکبار به روزگار ملک لهراسب‌اندر، و این دوم بار به روزگار ملک بهمن پسر ملک گشتاسب...»۱۱

 داستان هجوم بخت‌نصر در دوبار به روایات تاریخی به تکرار آمده است و هرچند فاصله زمانی آنرا کم و بیش نوشته‌اند اما به هرحال خساراتی که به قوم یهود وارد شد غیرقابل جبران بود و به قول مسعودی تعداد کسانی که از یهود اسیر شدند هیجده هزار تن بود.۱۲

 پس از مرگ لهراسب و روی کار آمدن گشتاسب، او از خرابکاری بخت‌نصر در اندوه شد. «کس فرستاد بزمین عراق و بابل... و بخت‌نصر هم آنجا نشست ساخته بود. سرهنگی بود نام او کورس ومر بخت‌نصر را از آن ولایت معزول کرد و به در خویش باز خواند به بلخ، و مر آن طرف را بدین کورس داد.»۱۳

 در صورتی که این روایت را بخواهیم بپذیریم، باید این کوروش را که معاصر با بخت‌النصر بوده است کوروش دوم پدر کمبوجیه دوم۱۴ و بالنتیجه جد کوروش سوم (کوروش بزرگ) بدانیم که از طرف گشتاسب به سرزمین‌های مغرب گسیل شده است.

 در همین ایام که گشتاسب و پسرش بهمن با همکاری یکدیگر سلطنت می‌کردند. ترکان (قبایل زردپوست و ماساگت‌ها- سک‌ها) بر نواحی شرقی ایران و خصوصاً بلخ هجوم آورده بودند و پدر و پسر (بهمن) ناگزیر شدند بیشتر وقت خود را صرف دفع ایشان نمایند و در این جنگ‌ها شکستی نیز نصیب مردم بلخ شد و زن گشتاسب که در بلعمی «حوطس» خوانده شده و شاید صورت محرفی از کلمه «آتوسا» باشد به قتل رسید (باید توضیح داد که کوروش دوم جد کوروش بزرگ و همچنین کوروش بزرگ هر دو دختری به نام «آتوسا» داشته‌اند.)

 چندی بعد گشتاسب درگذشت و بهمن پسر گشتاسب و بنا به روایتی نوه گشتاسب (پسر اسفندیار) به پادشاهی رسید و او خواست به کمک بخت‌نصر که قاعدتاً باید غیر از بخت‌النصر سابق‌الذکر باشد (و هر چند کتب تاریخی هر دو را یکی پنداشته‌اند) اوضاع مغرب را مجدداً آرام کند. بخت‌نصر «پنجاه هزار مرد از لشکر برگزید و سیصد سرهنگ و از خاندان‌های ملک چهار تن تا وزیران او باشند: یکی را نام داریوش بن مهری دوم کی‌رش‌بن کیکوان۱۵ و او خازن بهمن بود و سه دیگر احشویرش و چهارم بهرام بن کی‌رش۱۶ و سپاه بکشید و رفت سوی زمین عراق و بابل... و سپاهی را همی گرد کرد و برگ می‌ساخت، و از فرزندان سنحاریب (سناخریب) یک تن مانده بود به زمین بابل نام او بخت‌النصربن نبوزرادن و ملک موصل او را بود.۱۷

 

در اینجا باید متوجه شد که در این دوره از تاریخ نام چند تن بخت‌نصر می‌آید که هر کدام از نظر حوزه حکمروایی و زمان حکومت تفاوت دارند و اکنون باز بر سر سخن رویم: «بخت نصر آهنگ شام کرد و بیت‌المقدس را ویران کرد و خلقی از بنی‌اسرائیل بکشت و خلقی بسیار برده کرد که اندر سپاه او صد هزار غلامچه بود نارسیده. به جز از بزرگان و زنان و دختران، آنگاه سپاه خویش را بفرمود تا به بیابان آن ناحیت اندر شد – و هر یک سپری با او بود حرب را – آن سپر پر خاک کردند و ریگ بیاوردند و به شهر بیت‌المقدس برافکندند تا آن شهر به زیر ریگ اندر پنهان شد، چنانکه اثرش نماند... اسیران را بر گرفت از بنی‌اسرائیل و سوی عراق باز آمد و به ملک بنشست و از بردگان بنی‌اسرائیل از غلامان و پیغمبرزادگان و مهترزادگان صدهزار و چهار هزار بگزید و پیش خویش اندر بندگی برپا می‌کرد... و در آن ملک چهل سال بماند پس بمرد، او را پسری آمد نام وی اولمرودخ... پس بمرد و از او پسری بماند به نام اوبلتثصر۱۸... یکسال اندر ملک بود... داریوش او را بکشت... و سه سال اندر ملک ببود و از آن چهارگانه که با بخت‌النصر بودند، داریوش و کی‌رش با او مانده بود و چون سه سال از ملک داریوش ماذی بگذشت بهمن او را عزل کرد و کی‌رش الغیلمی را ملک عراق و شام داد و به وی نبشت که با بنی‌اسرائیل مهربانی کن تا هر جای که خواهند بباشند یا به زمین خود باز شوند.۱۹

 

بخت‌نصر با یهود خشونت بسیار روا داشته بود و وضعی پیش آورده بود که منجر به اسارت آنان و خرابی بیت‌المقدس شده بود. پس از آن‌که بلتثصر به حکومت بابل منصوب شد، بهمن فرمان عزل او را صادر کرد و حکومت حدود بابل را به داریوش ماذی سپرد۲۰ و معلوم است که کاری از او برنیامده و به ناچار این وظیفه را به عهده کوروش سپرده است «ثم عزله بهمن (ای عزل داریوش) و ولی مکانه کی‌رش الغیلمی من ولدغیلم...»۲۱

 

در روایات اسلامی نام کوروش بسیاری از جا‌ها به صورت کیرش (کی‌رش، کی‌ارش، سیروس؟) آمده است و این کوروش اصلاًغیلمی (عیلامی؟) بوده است طبری گوید: «قد زعم بعضهم (ای بعض المورخین) ان کی‌رش هو بشتاسب و انکر ذلک من قبله بعضهم و قال کی‌ارش انما هو عم لجد بشتاسب و قال هو کی‌ارش اخو کیقاوس بن کتیبه بن کیقباد الاکبر و ویشتاسب الملک هو ابن کیلهر اسب‌بن کیوجی (کبوجیه) بن کیمنوش ‌بن کیقاوس‌بن کیبه‌بن کیقیباد الاکبر»۲۲

 

و البته این را می‌دانیم که ویشتاسب (بشتاسب) پدر داریوش کبیر با کوروش سوم (کوروش بزرگ) از دو رشته نسبت خود را به کبوجیه اول پسر چیش پش اول پسر هخامنش می‌رسانده‌اند. گفتیم روایات اسلامی در این باب مغشوش است معذلک جزئی از حقیقت را دارد. ابن خلدون هم در باب انتصاب کوروش گوید: «و قیل ان بهمن، بعث داریوش من ملوک ماری (ماد) بن نانب و کی‌رش‌بن کیکوس (قمبوزس، کمبوجیه؟) من ملوک بنی‌ علیم (عیلام؟) بن سام...»۲۳

 

تقریباً در همه تواریخ برای دادن انتظام نقاط غربی و خصوصاً خوزستان نام کوروش و داریوش مادی همراه برده شده نیز می‌دانیم که داریوش بزرگ قبل از قتل گئومات و رسیدن به سلطنت والی فارس از جانب کوروش بوده است.

 

در باب علت انتخاب کوروش همه مورخین نوشته‌اند که برای حل مسئله یهود و ترمیم مظالم بخت‌النصر انجام گرفته است. طبری گوید: «فلما صارالامر الی کی‌رش، کتب بهمن ان یرفق ببنی‌ اسرائیل و یطلق علیهم النزول حیث احبوا و الرجوع الی ارضهم...»۲۴

 

ابن البلخی گوید: «چون بخت النصر گذشته شد پسرش داشت نمرود نام یک چندی به جای پدر بنشست و بعد او پسرش داشت بلت‌النصر نام همچنین پدر داشت (؟) اما کار ندانستند کرد و بهمن او را عزل فرمود و به‌جای او کی‌رش را بگماشت و تمکین داد و فرمود تا بنی‌اسرائیل را نیکو دارد و ایشان‌را باز جای خویش فرستد و هر که را بنی‌اسرائیل اختیار کنند، بر ایشان گمارد، ایشان دانیال علیه‌السلام را اختیار کردند و این کی‌رش را نسبت این است: کی‌رش بن احشوارش بن کیرش بن جاماسب بن لهراسب.»۲۵

 

ابن خلدون نیز به روایتی نام پدر او را اخشوارش (خشایارشا؟) نوشته است گوید: «و قیل ان کی‌رش ‌هو ابن اخشوارش بن جاماسب بن لهراسب و ابوه اخشوارش.»۲۶ ولی‌‌ همان روایت نخست یعنی «کی‌رش بن کیکو» را ترجیح می‌دهد و گوید: «و کتب الیه بهمن‌ بان یرفق ببنی‌اسرائیل و یحسن ملکتهم و ان یردهم الی ارضهم، ففعل...»۲۷

 

کوروش به دستور بهمن با بابل جنگید و یهود را به بیت‌المقدس باز پس فرستاد، مسعودی گوید: «و قیل انه (ای بهمن) فی ملکه رد بقا یا بنی‌اسرائیل الی بیت‌المقدس، فکان مقامهم ببابل الی ان رجعوا الی بیت‌المقدس سبعین سنه و ذلک فی ایام کورس الفارسی الملک علی العراق من قبل بهمن و بهمن یومئذ ببلخ...» ۲۸ و حمزه اصفهانی گوید: «و یقال ان الذی ادعا ربنا (ای بناء بیت‌المقدس) الی‌العماره بعد سبعین سنه ملک اسمه بالعبرانیه کوروش و تزعم الیهود انه بهمن بن اسفندیار و ذلک غیر موافق لتاریخ الفرس.»۲۹

 

در تفسیر ابوالفتوح آمده است: «خدای تعالی بر زبان بعضی پیغمبران امر کرد پادشاهی از پادشاهان پارس را نام او کوروش و او مردی بود مؤمن که: برو و بنی‌اسرائیل را از دست بخت‌النصر بستان و حلی بیت‌المقدس از او بستان و باز جای خود بر، او برفت و با بخت‌النصر کارزار کرد و بنی‌اسرائیل را از دست او بستد و حلی بیت‌المقدس باز گرفت و باز جای آورد.»۳۰

 

خواندمیر گوید: «چون گشتاسب از خرابی بخت‌النصر در بیت‌المقدس وقوف یافت کوروش نامی را به ایالت ولایت بابل نامزد نموده بخت‌النصر را باز طلبیده حکم فرمود که دست از اسیران بنی‌اسرائیل بدارد تا بوطن مألوف رفته در تعمیر اراضی مقدسه لوازم اهتمام بجای آورند.» البته این نکته که کوروش با بخت‌النصر جنگیده باشد اشتباه است و روایات اسلامی عموماً به صورت مغشوش و آن نیز به علت شهرت بخت‌النصر، نام او را در جنگ بابل آورده‌اند و حال آن‌که کوروش سال‌ها بعد از مرگ بخت‌نصر و با یکی از جانشینانش یعنی نبونید جنگیده بود. ابن خلدون تا حدی صورت صحیح واقعه را آورده و گوید: «و کان‌مده دولته (ای دوله بخت‌النصر) خمساً و اربعین سنه و ملک بعده اویل مروماخ۳۱ ثم بعده ابنه فیلسنصر بن اویل ثم غلب علیهم کوروش و ازال ملکهم، و هوالذی رد بنی اسرائیل الی بیت‌المقدس، فعمروه وجددوابه ملکا.»۳۲

 

و در باب آبادان ساختن بیت‌المقدس نیز مورخین همداستانند، بیرونی گوید «و قد بناه (ای بنی‌ بیت‌المقدس) کوروش عامل بهمن علی بابل و اعاد عماره الشام...» ۳۳ ابن اثیر جریان واقعه را بدین‌صورت آورده است: «چون اراده خداوندی به بازگشت بنی‌اسرائیل به بیت‌المقدس قرار گرفت، بخت‌النصر مرده بود. بعد از او پسرش اولمردج (ص: اول مردوخ) به سلطنت رسید و بیست‌وسه سال حکومت کرد و سپس از دنیا رفت و پسر او که بلتشصر نامیده می‌شد به سلطنت رسیده و پس از یکسال سلطنت توسط پادشاه فارس معزول شد.»۳۴

 

حمدالله مستوفی گوید: «بخت‌النصر بکین یحیی پیغمبر بیت‌المقدس خراب کرد... تا ملکی از ملوک فارس که بنی‌اسرائیل او را کوشک۳۵ (ظ: کوروش) و فارسیان گودرز اشغانی (؟) خوانند آن‌را به حال عمارت آورد.»۳۶

 

این‌که کوروش نماینده و عامل و کارگزار بهمن در خوزستان و بابل باشد، آنقدر‌ها با روایات یونانی و آنچه امروز از تاریخ زندگی کوروش داریم مباینت و مخالفت ندارد. زیرا اولاً دوران زندگی کوروش را یونانیان خیلی مبهم و تاریک و افسانه‌آمیز نوشته‌اند و روی کارآمدن او به روایت آن‌ها غیرطبیعی است، و حال آن‌که روایات اسلامی به ظاهر طبیعی‌تر می‌نماید. این‌که دولتی عظیم در سواحل آمودریا و بلخ بوده باشد که بر تمام فلات ایران حکومت کند، هیچ استبعادی ندارد و این‌که یکی از افراد نزدیک خاندان سلطنت به حکومت خوزستان و انزان و برای سرکوبی حکام بابل انتخاب شود، هیچ مستبعد نیست.

 

منتهی می‌آید این مطلب که چگونه بعد از کوروش حکومت به فارس منتقل شد و دیگر نامی از بلخ نماند و یونانیان نامی از آن نبردند، گفتیم که یونانیان مطالب را تا آنجا آورده‌اند که با تاریخ آنان مربوط بوده است و این ارتباط از زمان کوروش و جانشینانش شروع می‌شود. اما سقوط دربار بلخ، اینهم امری طبیعی است زیرا دربار آشفته بهمن و اختلافات اسلافش اسفندیار و سایر شاهزادگان که در افسانه‌ها هم آمده است منجر به ضعف این دستگاه شده و در این میان، جوانی به نام کوروش که با فتوحات خود در غرب نام و نشانی یافته بود، قدرت و سلطه سلطنتش را از سواحل آمودریا به سواحل کارون و دجله منتقل ساخته است.

 

 

کوروش و بنی‌اسرائیل

 

از این تاریخ یعنی پس از فتح بابل است که کوروش تاجگذاری می‌کند و ادعای سلطنت می‌نماید. ابن خلدون گوید: «وانفرد کوروش بالملک علی فارس و ماذی...»۳۷ و طبری با تردید گوید:... «قال و لم یملک کی‌ارش قط، و انما کان مملکا علی خوزستان و مایتصل بهامن ارض بابل من قبل کیقاوس...» ۳۸ مسعودی در این باب توضیح دیگری دارد و گوید: «و فی وجه آخر من‌الروایات، ان کورس کان ملکا برأسه لا من قبل بهمن.... و ان کورس من ملوک الفرس الاولی...» ۳۹

 

نکته دیگری در روایات اسلامی هست که باید باز گشود. این نکته تا حدی علت توجه کوروش را به یهود می‌رساند. ابن البلخی گوید: «و مادر این کی‌رش دختر یکی بود از انبیاء بنی‌اسرائیل مادر او را «اشین» گفتندی و برادر مادرش او را توریه آموخته بود و سخت دانا و عاقل بود و بیت‌المقدس را آبادان کرد به فرمان بهمن و هرچه از مال و چارپایان و اسباب بنی‌اسرائیل در خزانه و در دست کسان بخت‌النصر در خزانه بهمن مانده بود به ایشان داد و بعضی از اهل تواریخ گفته‌اند کی در کتابی از آن پیغمبر بنی‌اسرائیل یافته‌اند که ایزد عزوجل وحی فرستاد بهمن را کی من ترا گزیدم... و این توفیق یافت و نام او در کتاب کوروش است.»۴۰

 

این نکته را دیگران نیز گفته‌اند و در واقع تخلیطی بوده است که بین بهمن پادشاه بزرگ و کوروش عامل نامدار و معروف او شده است. حمدالله مستوفی نیز گوید: «... در کتب بنی‌اسرائیل نام او (بهمن بن اسفندیار) کوروش ملک آمده است»۴۱ و حمزه اصفهانی گوید: «والاسرائیلیون یزعمون ان بهمن یبسمی بلغتهم فی کتب اخبارهم کوروش»۴۲ مسعودی گوید: «گفته شده است که مادر کوروش از بنی‌اسرائیل بود و دانیال کوچک دائی او محسوب می‌شد.»۴۳ و ابن خلدون گوید: «یقال انه الذی رد بنی‌اسرائیل الی بلادهم و ان امه کانت من بنی طالوت و یقال ذلک هو حافد بهمن.»۴۴

 

ابن اثیر آرد: «... آنگاه کی‌رش به سلطنت رسید که ۱۳ ساله بود و توراه می‌دانست و به زبان و خط یهودی آشنا بود و سخنان دانیال و امثال او را درک می‌کرد... او دانیال را منصب قضا داد و آنچه که بخت‌النصر به غنیمت از بیت‌المقدس آورده بود بازگرداند و بیت‌المقدس را آبادان نمود.» ۴۵

 

میرخواند نوشته است: بهمن در زمان سلطنت خود پسر بخت‌النصر را از ولایت بابل معزول کرد و کوروش را که از اولاد لهراسب بود و مادرش دختر یکی از فرزندان بنی‌اسرائیل بود بر آن دیار والی گردانید امر فرمود که اسیران بنی‌اسرائیل را به سرزمین بیت‌المقدس فرستد و هر کس را که ایشان خواهند بر ایشان والی گرداند. کوروش آن قوم را جمع کرده دانیال را به حکومت بنی‌اسرائیل نامزد فرمود.۴۶

 

یحیی‌بن عبداللطیف قزوینی گوید: «... به همین ولایت بسیار در حکم آورد و پسر بخت‌النصر را از بابل معزول کرد و کیرش۴۷ از اسباط جاماسب بن لهراسب (را) که مادرش از یکی انبیای بنی‌اسرائیل بود به عوض بفرستاد و بفرمود تا جمله بنی‌اسرائیل را به بیت‌المقدس آورد و کسی که ایشان خواهند بر سر ایشان گمارد، و کی‌رش ایشان را جمع کرد و دانیال پیغمبر علیه‌السلام را به اتفاق ایشان ریاست بنی‌اسرائیل و ملکی شام داد و ایشان را باز به مقام خویش گسیل کرد... و مادر بهمن از اولاد طالوت بود...»۴۸

 

خواندمیر، اقدام کوروش را در آزاد کردن بنی‌اسرائیل به توصیه مادر می‌داند و گوید: «در متون الاخبار مسطور است که یکی از ملوک همدان کوروش نام از والده خود که از جمله سبایای بنی‌اسرائیل بود بعد از وقایع مذکور، کیفیت عظم‌ شان و رفعت مکان بین‌المقدس و مسجد اقصی را شنید بر چگونگی احوال اسرائیلیان مطلع شده به اموال بی‌قیاس و سی‌هزار نفر از استادان بنا و سایر هنرپیشگان به بیت‌المقدس شتافت و همت بر تعمیر آن بلده و ارتفاع آن گماشت.»۴۹

 

این نکته که کوروش از طرف مادر به بنی‌اسرائیل منصوب باشد و مادرش کنیز کی یهودی باشد ممکن است از جهت توجهی که یهود به کوروش داشته‌اند در تواریخ آنان منعکس شده باشد و اصولاً انتساب سلاطین مقتدر و نیکنام به اقوام و ملل تازگی ندارد. ولی به هرحال مطلبی است که تقریباً در تمام کتب تاریخ اسلامی منعکس شده است.

 

 

مرد دو رگ

 

علاوه بر این، در تاریخ هرودت نکته‌ای ذکر شده است که به نظر من مورد تأمل باید قرار گیرد و آن این است: هنگامی که کرزوس از خیال حمله کوروش به سارد آگاه شد، هدایایی به معبد دلف فرستاد و از کاهن معبد در مورد سرنوشت جنگ استشاره کرد «پی‌تی» جواب داد:

 «روزی که قاطری (!) پادشاه مردم ماد شود،

 در آن زمان ‌ای مرد لیدی که پاهای ظریف ‌داری، ‌در طول رود پر خاک و سنگ هرموس بگزیز و پشت بر جای کن... ۵۰

و چون باز تکرار سؤال کردند، پاسخ داد: «اگر پادشاه لیدی دست به جنگ زند، امپراطوری بزرگی منهدم خواهد شد...» مقصود از نقل عبارت پی‌تی، کلمه قاطر است. جواب پی‌تی را بیشتر جا‌ها قاطر ترجمه کرده‌اند، و ظاهراً ابهامی دارد به مرد «دو رگه» یعنی کسی که پدر و مادرش از یک‌نژاد نباشند.

 

آلبرشاندور فرانسوی Mulet را در اینجا به معنی کسی که از دو ‌نژاد و دو خون مختلف باشد ترجمه کرده است.۵۱ مفسرین این عبارت – از جمله مرحوم پیرنیا – عقیده دارند که در این عبارت مقصود از قاطر، وضع نژادی کوروش است که به روایت افسانه‌ای هردوت از دو خانواده ماد و پارس بوده است. یعنی مادرش «ماندانا» مادی بوده و پدرش پارسی۵۲ زیرا یونانیان آن زمان در حقیقت ماد و پارس را آنقدر‌ها از هم جدا نمی‌دانستند و حتی همه جنگ‌های پارسی و هخامنشی را جنگ‌های مادی خوانده‌اند و اصولاً در تاریخ ما هم ماد و پارس هر دو ایرانی و از یک نژادند.

 

مدت حکومت کوروش را بر بابل، طبری سه سال نوشته است «و کان ملک کی‌رش علی بابل و مایتصل بها ثلاث سنین.»۵۳ و ضمناً از زمانی که به حکومت منصوب شده است مجموعاً ۲۲ سال نوشته شده «و کان ملک کی‌رش ممادخل فی ملک بهمن و خمانی، اثنتین سنه»۵۴ ابن اثیر نیز گوید که کوروش ۲۲ سال حکومت کرد۵۵ و مسعودی آن را بیست و سه سال دانسته است «و کانت مده ملک کورس ثلاثاً‌ و عشرین سنه»۵۶

 

از تواریخ یونانی و سالنامه بابل هم برمی‌آید که کوروش در حدود ۵۵۰ ق م بر اژیدهاک پیروز شده و در ۵۴۶ لیدی را تصرف کرده و در ۵۳۸ بابل را شکست داد و در ۵۲۹ در گذشته است بنابراین مدت حکومت او درست مطابق روایات اسلامی نزدیک ۲۲ سال می‌شود.

 

 

کوروش و مشرق

 

از کارهای دیگر کوروش، سپهبد بابل۵۷، توجه اوست به مشرق و اتفاقاً‌ در روایات اسلامی هم افسانه‌ای در این باب هست. توجه کوروش به مشرق دو بار صورت گرفته که بار نخست، بعد از فتح ماد بوده است و بار دوم در پایان عمر کوروش انجام گرفته است. البته مقصود از مشرق در اینجا مشرق فارس است.

 

مورخین یونان در این باب، چون مستقیماً به تاریخ آنان مربوط نبوده فقط اشاره‌ای دارند. کتزیاس گوید: کوروش پس از فتح ماد به امور مشرق ایران پرداخت و به طرف باختر راند. باختری‌ها تمکین کردند اما سکا‌ها مطیع نشدند و جنگ سختی رویداد و طرفین پافشردند تا بالاخره سکا‌ها شکست خوردند و سردارشان دستگیر شد.

 

در اوایل کار، کوروش قبل از همه تکلیف ماد و سپس «مشرق ایران» را یکسره کرد. این مشرق کجا بوده است؟ صحبت از ماساژت‌ها و اقوام سکائی می‌شود. از قضا طبری هم در یکی از روایات خود هنگامی که از جنگ‌های کیخسرو با تاتار‌ها و ترک‌ها نام می‌برد، چنین گوید: «وذکر عده من اولاد کیبه جد کیخسرو و الاکبر مع کیخسرو فی حرب الترک و ان ممن کان معه کی‌ارش بن کیبه و کان مملکا علی خوزستان و مایلیها من بابل و «کی‌به ارش» و کان مملکا کرمان و نواحیها...» ۵۸

 

با این حساب صحبت از جنگ‌های کوروش با ساکنین شرقی ترک‌نژاد ایرانی بوده است منتهی به کمک کیخسرو. ضمناً نام دیگری به صورت «کی‌به‌ارش» که نزدیک به کوروش است نیز در اینجا به چشم می‌خورد که حاکم کرمان بوده است.

 

در باب حمله کوروش به مشرق، آریان گوید: کوروش به قندهار و کابل لشکر کشید تا قبایل زاراینکا (زرنگ، سکا‌ها، سیستانی‌ها) و تاتاگوس‌ و هاردوواتیس را مطیع کند. این لشکرکشی‌های طویل بسیار پرخرج و پرزحمت بود. پارسی‌ها ناچار شدند از صحاری متعدد عبور کنند و مقاومت مردم مخالف و فراری را که جز گله‌های بز و چادرهای مختصر چیزی نداشتند از بین ببرند. «نئارک» گوید که کوروش قسمتی از سپاه خود را در صحاری بی‌آب گم کرد. این جنگ‌های خاوری که مدت شش سال طول کشید جزئیات آن هرگز بر ما معلوم نخواهد شد. ۵۹

 

در اینجا البته هر دو حمله اوایل حکومت او و حمله اواخر آن نام برده شده است. و احتمال دارد که در جزء آن آرام کردن طوایف مقیم بلوچستان و نواحی شرقی و جنوبی کرمان هم بوده باشد که صحراهای بیشماری را پیموده است. به هر صورت کیفیت جنگ‌های شرقی معلوم نیست و به روایتی کوروش در یکی از این جنگ‌ها به دست ملکه ماساژت‌ها به قتل رسید و بعداً جسد او را به پارس آوردند.۶۰ به روایتی دیگر کوروش در پارس درگذشته است.

 

مطلب دیگری که باید بدان اشاره شود این است که نام کوروش، قبل از سلطنت، کلمه دیگری بوده و او بعداً آن را تغییر داده است. استرابون گوید: «اسم این شاه در ابتدا آگراداتس بود بعد او اسم خود را تغییر داده نام رود «کور» را که در نزدیکی تخت جمشید جاری است اتخاذ کرد.» ۶۱ البته قسمت دوم روایت استرابون مشکوک به نظر می‌آید زیرا قاعدتاً نام رود کر باید از کوروش گرفته شده باشد نه بالعکس. اما این‌که نام کوروش قبل از حکومت آگراداتس بوده است البته محملی داشته است.

 

این نام می‌تواند مرکب از کلمه اگرا graá باشد که در زبان‌های هند و اروپایی به معنی پیش و ابتدا و جلو است و بنابراین، اگر جزء دوم کلمه را «دات» فارسی بدانیم (که معنی قانون و عدل و داد می‌دهد) کلمه اگراداتس درست مساوی‌‌ همان کلمه «پیشداد» می‌شود.۶۲

 

اما این تعبیر، اگر مربوط به این بود که نام کوروش بعد از سلطنت، اگراداتس شده باشد بیشتر به ذهن نزدیک می‌آمد و با دادگری‌هایی که کوروش داشته و بنیان اصول و قوانینی که نهاده است بیشتر مناسب می‌بود. اما به هرحال مورد انکاری هم ندارد.

 

عقیده نگارنده این است که این نام می‌تواند صورت یکنام فارسی دیگر هم داشته باشد و آن باز مرکب از کلمه «آگرا» یعنی پیش و ابتدا و اول و جزء دوم «داده،‌ زاده» فارسی است که این ترکیب معمولاً در اسامی فارسی که به یونانی درآمده به صورت datès ضبط شده است. در صورت قبول این فرض، می‌توانیم بگوئیم کلمه اگراداتس، معنی فرزند نخست می‌دهد و اولین فرزندی که برای خانواده کامبیز به دنیا آمده این نام را به او داده‌اند همچنان‌که ما امروز فرزند اول را «اکبر = بزرگ‌تر» نام می‌گذاریم. و این تعبیر برای کودکی که هنوز نام و نشانی ندارد و قانون و بدعتی ننهاده است مناسب‌تر می‌نماید.

 

ممکن هم هست که احتمال بدهیم که این نام ترکیبی از کلمه «آگیرا» (= آذر، آتش) و جزء دوم کلمه «زاده، داده» باشد بدان حساب، که آتش مورد احترام ایرانیان قدیم بوده است. باز توضیح این نکته لازم است که کلمه آگرا به معنی پیش و جلو در کلمات فارسی مشابه دارد و از آن جمله، کلمه «اغریرث» است که نام برادر افراسیاب و مورد توجه ایرانیان بوده و بنا به تعبیر استاد پورداود معنی «کسی که گردونه او پیش‌تر از همه رفته باشد» می‌دهد، یعنی می‌توان آن را «پیشرو و پیشرفته» ترجمه کرد.۶۳

 

 

جانشینان کوروش

 

در باب جانشینان کوروش، در تواریخ اسلامی مطالب مهمی نیست. از میان این جمع ابن خلدون تا حد بسیار صحیحی، سلاطین هخامنشی را ذکر می‌کند و بدین‌ شرح: «قال ابن العمید فی‌ترتیب ملوک الفرس من بعد کی‌رش الی دارا آخرهم یقال انه ملک بعد کوروش ابنه قمبوسیوس ثمانیا و قیل تسعا و قیل ثنتین و عشرین سنه و قیل انه غزا مصر و استولی علیها۶۴... و ملک بعده اریوش‌بن کستاسف هذا اسمردیوس۶۵ المجوسی سنه واحده و قیل ثلاث عشره سنه و سمی مجوسیا لظهور زرادشت بدین المجوسیه فی ایامه۶۶ ثم ملک اخشویرش ‌بن داریوش عشرین سنه و کان وزیره‌هامان العملیقی۶۷... ثم ملک من بعده ابنه‌ ارطحشاشت ابن اخشویرش و یلقب بطویل الیدین و کانت امه من الیهود بنت اخت مردخای۶۸ ثم ملک من بعده ارطحشاشت الثانی خمس سنین، و قیل احدی و ثلاثین... ۶۹

ثم ملک من بعد دار ابن الامه و یلقب الناکیش و قیل داریوش الیاریوس ملک سبع عشر سنه... ثم ملک من بعده ارطحشاشت بن اخی کوروش،

نویسنده: حسین ׀ تاریخ: برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

استیون هاوکینگ: خداوند خالق جهان نیست

بخشی از مقاله:

او می‏نویسد، “علتی که شرایط سیاره‏ی ما را منطبق و مناسب می‏سازد – خورشید واحد، ترکیب خوش اقبالانه‏اش با زمین – فاصله‏ی خورشید و جرم خورشیدی، بسیار کمتر قابل توجه است، و به مراتب شواهد قانع کننده‏ی کمتری وجود دارد که زمین فقط برای لطف به نوع بشر طراحی شده باشد.”

 

استیون هاوکینگ: خداوند خالق جهان نیست

به نقل از پژوهشکده تخصصی فیزیک و فلسفه

لندن (رویترز) – فیزیکدان برجسته‏ی بریتانیایی، استیون هاوکینگ، در کتاب جدید خود استدلال کرده است که خداوند جهان را نیافریده و “انفجار بزرگ” پیامد اجتناب ناپذیری از قوانین فیزیک بوده است.

مطابق با روزنامه‏ی تایمز که در روز سه‏شنبه منتشر شد؛ او در “طرح عظیم،” اثر مشترکش با فیزیکدان آمریکایی، لئونارد ملودینو، می‏گوید که سری جدید نظریه‏‏ها یک آفریننده برای جهان ساخته است.

هاوکینگ می‏نویسد، “چون قانونی مثل جاذبه وجود دارد، جهان تاکنون توانسته و خواهد توانست که خود به خود، از هیچ به وجود آید. ایجاد خودبه‏خودی، دلیل وجود چیزها است به جای نبودن‏شان، چرا جهان به وجود آمد، چرا ما به وجود آمدیم.”

“لازم نیست دعا کنید تا ورقه‏ای آبی رنگ پیدا شود و روند جهان را تنظیم کند.”

هاوکینگ، 68، با کتاب “تاریخچه‏ی زمان،” که در سال 1988 منتشر شده بود و شرحی بر منشا و مبدا جهان بود، و برای فعالیت‏هایش درباره‏ی سیاهچاله‏ها، کیهان‏شناسی و گرانش کوانتومی به شهرت رسید.

از سال 1974، این دانشمند بر روی پیوند دو پایه‏ی فیزیک جدید کار کرده است – نظریه‏ی نسبیت عمومی آلبرت انیشتین، که به جرم و پدیده‏ها و اثرات آن در مقیاس بزرگ مربوط می‏شود، و نظریه‏ی کوانتوم، که ذرات زیراتمی را پوشش می‏دهد.

آخرین نظرات پیشنهادی او، دیدگاه قبلی‏اش را که درباره‏ی دین اظهار داشته بود نقض می‏کند. او اخیراً نوشت که قوانین فیزیک به این معنی است که در واقع لازم نیست معتقد باشیم خدا در انفجار بزرگ دست داشته است.

او در تاریخچه‏ی زمان نوشت… “کشف یک نظریه‏ی کامل، می‏تواند منجر به پیروزی خرد بشر شود.”

او در آخرین کتاب خود گفته است که اکتشافات سال 1992 درباره‏ی چرخش سیارات به دور ستاره‏ای غیر از خورشید، برای به چالش کشیدن دیدگاه پدر فیزیک، اسحاق نیوتون کمک کرده است، که می‏گفته جهان نمی‏توانسته از هرج و مرج به وجود آمده باشد و توسط خداوند آفریده شده است.

او می‏نویسد، “علتی که شرایط سیاره‏ی ما را منطبق و مناسب می‏سازد – خورشید واحد، ترکیب خوش اقبالانه‏اش با زمین – فاصله‏ی خورشید و جرم خورشیدی، بسیار کمتر قابل توجه است، و به مراتب شواهد قانع کننده‏ی کمتری وجود دارد که زمین فقط برای لطف به نوع بشر طراحی شده باشد.”

هاوکینگ، که فقط از طریق صدای کامپیوتری سینت سایزر قادر به تکلم است، دیستروفی ماهیچه‏ای دارد که طی سال‏ها پیشرفت سمت چت بدن او را کاملاً فلج کرده است.

بیماری او وقتی که تازه بیست ساله بود شروع شد، اما در ادامه به عنوان یکی از پیشتازان دنیای علم شناخته شد، همچنین در “پیشتازان فضا” و کارتون “فیوچراما” و “سیمپسون‏ها” به عنوان مهمان ظاهر شد.

سال گذشته او اعلام کرد که از کرسی ریاضیات لوکاس در دانشگاه کمبریج کناره‎گیری کرده است، موقعیتی که یکبار نیوتن بدست آورده بود و هاوکینگ از سال 1979 بر این سمت بود.

“طرح عظیم” در هفته‏ی آینده به فروش می‏رسد.

 

*************************************************************************

مباحث استاد گرانقدرم آقای یثربی کاملاً روشن است . گمان می برم در تکمیل سخن ایشان در دفاع از بقای فلسفه و ضرورت آن بتوانم از منظر فلسفه مدرن اروپایی نیز پاورقی ای بیافزایم.تاکید ایشان بر شناخت حسی تاکیدی است که پس از هیوم از کانت گرفته تا هوسرل مورد توجه است. در واقع یکی از اساسی ترین بایسته های فلسفه مدرن بویژه دکارت و کل فلسفه آلمانی بر مفهوم سنگ بنا یا منطق بنیادینی است که کل علوم بتوانند بر اساس آن منتظم شوند. در آلمان اگر شعار جدایی علم از فلسفه داده می شده است به این معنا بوده است که فلسفه نباید روش خود را از علوم بگیرد. این حرف را مثلاً در مقدمه کتاب علم منطق هگل و اکثر آثار هوسرل ببینید با این حال این حرف به هیچ وجه به معنای عدول از تجربه به مثابه دست کم نقطه ی آغاز شناخت فلسفی نیست. فلسفه تابع علوم نیست و پیشرفت علوم به معنای عقب نشینی فلسفه نیست. با این حال نسبت به سرنوشت علوم بی تفاوت نیست.بویژه کار تبیین سنگ بنای آنها کار فلسفه است. از سوی دیگر خصلتی مکمل برای علوم دارد. فرضا در همین مسئله هاوکینگ جالب است به ا ین نکته اشاره کنم که در سال ۱۹۰۵ همزمان دو مقاله مهم از سوی انیشتین و هوسرل درباره ی زمان نوشته شد که به دو طریق فلسفی و فیزیکی از زمان نیوتونی عبور کردند. در واقع هاوکینگ با ادامه ی مطالب انیشتین به فرضیاتی درباره ی کاهش و افزایش زمان حرکت با توجه به سرعت نور رسید و آنها را مبنای سفرهای خیال گونه ای به آینده و گذشته دانست. با این حال با لحاظ کردن وجوه سوبژکتیو (فلسفی) زمانمندی از دید من (در کتابم رساله درباره ی زمان)با توجه به مباحث هوسرلی چنین چیزی غیر ممکن است. چرا که زمانمندی درونی فردی انسانی با افزایش سرعت آفاقی جابجا نمی شود یعنی اگر حتی صحیح باشد زمان آفاقی پنجاه ساله ی درون ماشین هاوکینگ به سه دقیقه کاهش یابد فرد درون ماشین در آن سه دقیقه پنجاه سال خواهد زیست (تراکتاتوس زمان بند ۲۸).
به هر حال این ساده لوحی است که گمان بریم که دستاوردهای علمی فلسفه را از اعتبار ساقط می کنند و حرف آقای یثربی در نهایت حرفی صحیح است.

*******************************************************************:

با وجود اینکه نقد دکتر یثربی بر وضعیت امروزی فلسفه اسلامی بسیار بجا و موجه می نماید، گمان می کنم بحث ایشان اساسا دربردارنده ی پاسخی به ادعای هاوکینگ و دیگر متفکران علم گرای ضد فلسفه نیست!
اول آنکه ایشان ادعا کردند که جریان های متافیزیکی فلسفه اسلامی، مانند نظام های صدرایی و سینوی یا ارسطویی در روزگار خود تاثیر آشکاری بر روند تاملات اجتماعی داشته اند، که چنین به نظر نمی آید. به خصوص در مورد ملاصدرا!
دوم اگر فلسفه اسلامی، به مرور از علم فاصله گرفته به این دلیل بوده که بر مفروضات و استدلال های ناراست استوار بوده است. عدم وجود روشی دقیق و مدون، به همراهی تعصبات دینی، از فلسفه اسلامی، جریانی متحجرانه و نااصیل ساخته است.
دکتر نوشتند: «بلکه دانشهای تجربی ضمن تحقیقات خودشان شواهدی به دست ما می‎دهند که ما را به باورهای درست در حوزه متافیزیک و حقایق نامحسوس هدایت می‏کنند.»
این گفته نادرست است! نظریه ی فیزیکی تا وقتی اعتبار دارد، که به تعبیری ابطال پذیر و قابل آزمایش باشند که این خود بر تکیه ی این ساختارها و پارادایمها بر امر محسوس و نمودپذیر دارد. بنابراین علم هیچگاه از محدوده ی امر مشاهده پذیر خارج نمی شود، هر چند ممکن است این مشاهده در بدو ارائه ی نظریه امکان پذیر نباشد.دوم آنکه نظریه علمی، لزوما انطباق عینی ندارد، و بنابراین تا وقتی که به محک آزمایش نخورد، حقیقت علمی محسوب نمی شود.
با توجه به استدلال اخیر، گمان می کنم جناب دکتر هیچ شاهد قابل قبولی برای اثبات این نکته که فلسفه در ارائه ی شناختی عینی، چیزی جز علم است، ارائه نداده است! ادعای هاوکینگ هم همین است. هاوکینگ معتقد است که اگر شناخت، تنها در گروی امر محسوس می باشد، و امر محسوس هم تنها به وسیله ی علم مطالعه می شود، پس هیچ رهیافت عینی ای جز خود علم وجود ندارد، خواه فلسفه یا دین یا عرفان یا … باشد!


****************************************

فرضیه و مشاهده جایگزین یکدیگر می شوند. هر فرضیه جدید مشاهدات جدیدی را فرا می خواند و اگر آن فرضیه پذیرفته شود با واقعیت ها بیش از فرضیه های قبلی سازگاری خواهد داشت. اما همچنان فرضیه در حالت امکانی اگر احتمالی نباشد باقی می ماند تا اینکه فرضیه های دیگری به تبیین شواهد دیگری فرا بخوانند. فرضیه های جدید اثبات نمی کنند که فرضیه های قبلی خطا بوده اند بلکه صرفا نشان میدهند آن فرضیه ها، حدس و گمان هایی بوده اند که کاملا درست نبوده اند، حدس و گمان هایی که همه چیزی بود که عالم تجربی می توانست ادعا کند.
لذا فیلسوف در جستجوی دانش وقتی ببیند که قواعد علمی، بطور عام پذیرفته شده اند، این قواعد را امور احتمالی میداند که تقریبا درست اند. و تصوری بیش از این بی احتیاطی است….. ما بر اساس فرضیات عمل می کنیم ( نه یقینیات ) و لذا چشمان مان را برای شواهد تازه باز نگه می داریم …. و باید به هر فرضیه ای که به زحمت بررسی بیرزد درست همانقدر اعتقاد داشته باشیم که دلیل موید آن مجاز می دارد…. و اگر فرضیه بقدر کافی اهمیت داشته باشد وظیفه کسب دلایل دیگر نیز اضافه می شود. این فهم عادی، صاف و ساده است و با طرز عمل محاکم عدلیه نیز هماهنگ است.
ظاهرا فرضیه معقولی است اما نباید یقینی دانست زیرا فرضیه های دیگری هم ممکن است بیان شود اما این فرضیه این امتیاز را دارد که فعلا قابل رد نیست و بطور واضح هم منجر به نتایج خطایی نمی شود…. باید کوشید روش صورت بندی همه نظریه هایی را بدست آورد که با همه واقعیت های قابل اثبات سازگاری دارد. همه این نظریه ها در این نکته مشترکند که همگی باید پیامدهای اثبات پذیر داشته باشند و به حال اهداف عملی تفاوتی نمی کند که کدام نظریه انتخاب شود…. اگر به این رویه عمل شود، این همه کاریست که می توان انجام داد. زیرا گرچه یک نظریه درست بدست نیامده است اما نشان داده می شود که چنین چیزی اساسا ممکن نیست و همه نظریه ها ممکن است درست باشند و از یک فیلسوف بیش از این انتظاری نمی رود….
هیچکس تاکنون فلسفه ای نیاورده است که هم قابل قبول و هم منسجم باشد. بیشتر فلاسفه بزرگ بخاطر انسجام، مقبولیت را فدا می سازند. فلسفه ای که منسجم نیست نمی تواند تمام صحیحی باشد اما فلسفه ای که فلسفه منسجم به آسانی می تواند تماما غلط باشد. بیشتر فلسفه های مفید، حاوی تناقضات آشکاری بوده اند اما بهمین دلیل قسمتی از آنها صحیح بوده است و دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم یک دستگاه منسجم حاوی حقیقت بیشتری است از دستگاهی که آشکارا تقریبا غلط است.
شکاکیت فلسفی، فلسفه شک محض نیست بلکه چیزی است که می توان آنرا شک جزمی نامید: دانشمند میگوید گمان میکنم چنین باشد اما یقین ندارم. اندیشمند کنجکاو میگوید نمیدانم چگونه است اما امیدوارم که کشف کنم. شکاک فلسفی میگوید هیچکس نمیداند و هیچ کس هم هرگز نخواهد دانست. وجود همین عنصر جزمی است که تیغ انتقاد را بر تن این دستگاه فلسفی برّان میکند
راسل

 
*********************************************************

طراحی بزرگ خدا و اشتباه بزرگ بشر


آنچه از علم در کتاب طراحی بزرگ مطرح شده، ممکن است صددرصد درست باشد، ولی آنچه از فلسفه در آن نتیجه گیری شده به کلی اشتباه است و مربوط به پیش فرضهای غلط ذهنی در مورد خدا می شود.
مطلب از: امیر بیدار
مدتی است که کتاب فیزیکدان معروف، استیون هاوکینگ، با نام “طراحی بزرگ” موضوعی را مطرح کرده با این عنوان که “خدا جهان را ایجاد نکرده، بلکه انفجار بزرگ نتیجه اجتناب ناپذیر قوانین فیزیک است”. به این موضوع از دو دیدگاه باید نگاه کرد:
نخست اینکه، قلمرو تخصص و دخالت هر علم نباید فراموش شود:
این موضوع یکی از مهمترین مسائل موجود در حیطه شناخت علم است. وقتی یک رشته علمی شروع به نظریه پردازی می کند، باید قلمرو تعریف شده آن را در نظر داشته باشد. مفهوم پژوهش تخصصی این است که مثلا یک شیمیدان، آنچه را که مشاهده کرده است عینا نقل کند، یک ریاضیدان هم همین طور و یک فیزیکدان هم به همین ترتیب. درواقع، برای پی بردن به نظام هستی، متخصصان علوم باید آخرین و جامعترین یافته های علمی و تخصصی خود را برای تکمیل یک پازل بسیار بزرگتر از اسرار آفرینش در کنار هم قرار دهند، و باید توجه کرد که نتیجه گیری، تفسیر و برداشت از این یافته ها تنها به عهده یکی از آن متخصصان نیست، بلکه آنها باید همگی و به کمک منخصصان سایر رشته ها و در راس آنها متخصصان رشته علوم انسانی اقدام به تفسیر یافته ها نمایند.
در خصوص نظریه استیون هاوکینگ هم وضع به همین منوال است. او نهایتا باید بگوید آخرین و جامعترین یافته اش در تخصص علمی اش چیست و منتظر باشد تا بقیه متخصصان هم یافته های خود را اصطلاحا روی میز بریزند، و بعد از آن باید اقدام به نتیجه گیری شود. چون همان طور که یک فیلسوف نمی تواند صرفا با تکیه بر یافته خود و بدون در نظر گرفتن نظر فیزیکدانان، ادعا کند که به اسرار هستی و نظام آفرینش و جزئیات آن پی برده است، یک فیزیکدان هم نمی تواند بدون مشورت با فیلسوفان چنین ادعایی بکند. دلیل این هم بسیار روشن است؛ هر متخصص واقعا در همان رشته خود متخصص است. کسی نمی گوید یافته استیون هاوکینگ از نظر علمی غلط است (ضمنا کسی آن را تایید هم نمی کند)، آنچه سایرین می گویند این است که نویسنده کتاب “طراحی بزرگ” در فیزیک متخصص است و حرف و نظریه او حداکثر در مورد علم فیزیک می تواند درست و حجت باشد همان طور که اشاره شد از اینجا به بعد باید اندکی سعه صدر نشان داد تا همه متخصصان یافته های خود را روی میز بریزند. و آنچه مبرهن است، این که متخصصان علوم نمی توانند در مورد کلیات نظام هستی نظریه ارائه دهند، ولی متخصصان فلسفه و دین قادر هستند چنین نظریه هایی بدهند و این امر دقیقا مربوط به ماهیت و ذات هر رشته علمی است.
به هر حال، استیون هاوکینگ این اصل را نقض کرده و با یافتن یک گزاره علمی (هرچند درست) شتابزده عمل کرده و در قلمرو سایر علوم وارد شده و اقدام به تفسیر و نتیجه گیری و برداشت در موضوعی کرده است که تخصص وی نیست، و همین امر باعث می شود مردمی که به مقام علمی وی اعتماد دارند، دچار ابهام شوند و برداشت او را (به جای یافته علمی او) علمی و حجت بدانند.
در واقع، مردم باید بدانند که از هر متخصصی چه سخنی را باید انتظار داشته باشند و بپذیرند، و در مورد نظریه فوق هم آنها باید به این نکته توجه کنند که آنچه درست است (یا ممکن است درست باشد)، یافته علمی استیون هاوکینگ است، نه برداشت فلسفی وی.
یافته علمی نویسنده کتاب فوق این است: “انفجار بزرگ، بدون علت رخ داده است.”
در حالی که برداشت فلسفی وی چنین است: “خدا جهان را ایجاد نکرده است.”

 

نویسنده: حسین ׀ تاریخ: برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

هدیه نتانیاهو به اوباما: سند قتل‌عام ده‌ها هزار ایرانی در 13 فروردین
 

 

بغض و کینه صهیونیست‌ها به تاریخ کهن و تمدن شکوه‌مند ایران و حسادتی که به مردم ایران به واسطه پیشرفت‌های علمی و دستاوردهای تاریخی آنان به‌ویژه پس از انقلاب اسلامی دارند، موضوعی نیست که بتوان آن را پشت اظهارات به ظاهر دوستانه مقامات اسرائیلی درباره مردم ایران پنهان کرد؛ مساله‌ای که در دیدار اخیر نخست وزیر رژیم صهیونیستی با رئیس‌جمهور آمریکا هم به وضوح به نمایش گذاشته شد.

بنیامین نتانیاهو نخست وزیر رژيم صهيونيستي در ديدار اخير خود با رئيس‌جمهور امريكا، هدیه‌ای به اوباما داد که بار معنایی زیادی درباره تنش موجود میان این رژیم با مردم و هویت ایرانی دارد. این هدیه، کتابی قطور و قدیمی به زبان عبری است که داستان توطئه یهودیان باستان علیه ایرانیان را روایت می‌کند. نام این کتاب باستانی «طومار استر» است و یکی از بخش‌های عهد عتیق در کتاب مقدس است که حدود ۲۵۰۰ سال پیش رخ داده است و یهودیان بنا به این داستان و نجات قوم یهود در ایران با کمک ملکه استر، در جشن پوریم شرکت می‌کنند.

خبرگزاری رویترز به نقل از یک مقام اسرائیلی می‌گوید نتانیاهو به باراک اوباما گفته است: «آن‌ها (ایرانی‌ها)، آن زمان هم می‌خواستند ما را نابود کنند.» یکی از قسمت‌های این کتاب می‌گوید: «... و یهودیان تمام دشمنان را با تیغ شمشیر و کشتار و نابودی درهم کوبیدند و آنچه را انجام دادند که دشمنان‌شان با آنان می‌کردند.»

ماجرای جشن «پوریم» اسرائیل و ۱۳ فروردین برای ایرانی‌ها

این احساس حقارت در برابر عظمت ملت ایران ریشه‌های تاریخی دارد و قوم یهود از ابتدا به تمدن ایرانی احساس کینه و حسادت داشته است. نگاهی به متون تاریخی و بررسی وقایعی که میان ملت ایران و این قوم روی داده، بیان‌گر این مساله است. پس از آنکه کوروش به عنوان حاکمی که به دنبال اجرای عدالت بود، جمعی از یهودیان اسیر در شهر بابل قدیم را آزاد کرد، هرگز تصور نمی‌کرد که چند سال بعد همین قوم دست به یک کودتای خزنده علیه ایران بزنند و پاسخ این مهربانی ایرانیان را با کشتار وحشیانه مردم ایران بدهند.

جشن «پوریم» یکی از سنت‌های قدیمی قوم یهود است که در دهه‌های اخیر و پس از تشکیل رژیم جعلی اسرائیل در سرزمین‌های اشغالی، رنگ و بوی متفاوتی به خود گرفته است. این به اصطلاح جشن که همزمان با سیزدهمین روز از سال جدید خورشیدی برگزار می‌شود، در حقیقت جشن و پای‌کوبی بر خون ده‌ها هزار نفر از مردم ایران است که با توطئه و دسیسه دو یهودی نفوذی در دربار خشایارشا کشته شدند.

در کتاب عهد عتیق درباره این داستان آمده است: «شاه ایران زمین که در پایان جشن ۱۸۰ روزه از باده نوشی بدمست شده بود، در هنگام بدمستی، شهربانو را می‌طلبد تا او را به اغیار بنمایاند. ملکه از این دستور گستاخانه شاه سر باز می‌زند و شاه خشمگین، او را از شهربانویی ساقط می‌كند. یهودیان که در سراسر ایران، نفوذ فراوان داشتند، جسارت‌شان به جایی رسیده بود که از دادن مالیات و خراج استنکاف می‌كردند و این استنکاف موجب شده بود که «‌هامان» صدراعظم خشایارشاه علیه آنان بشورد و آنان را در تنگنا قرار دهد و یا حتی دستور قتل برخی از آنان را صادر كند، البته یهودیان در برخی کتاب‌های خود می‌گویند: "مردخای" که پیشوای دینی یهودیان در عصر خشایارشاه بوده، وقتی حاضر به تعظیم در مقابل ‌هامان نمی‌شود، او و اتباعش مورد غضب‌هامان قرار گرفته و تهدید به مرگ می‌شوند. یهودیان که به صورت غیررسمی در دربار شاه نفوذ داشتند، چاره می‌اندیشند و از این فرصت استفاده کرده و دخترکی یهودی به نام "استر" را به عنوان ملکه و شهربانوی کشور به پادشاه معرفی می‌کنند.

شاه سست عنصر نیز وقتی زیبایی او را می‌بیند، شیفته او شده و او را به عنوان ملکه تمام ایرانیان برمی گزیند، بدون آنکه بداند او یهودی است و یا خواهرزاده و یا پسرعموی "مردخای" رهبر مذهبی یهودیان ایران است. اِستِر ملکه ایران می‌شود و با نقشه‌های "مردخای" دایی و یا عموی خود هامان، صدراعظم خشایارشاه را از تخت صدر اعظمی به زیر می‌کشد و ساقط می‌كند و به همراه ۱۰ پسرش به مرگ محکوم می‌کند.

یهودیان حاکم بلامنازع دربار هخامنشی می‌شوند و البته آنان در برخی کتب خود آورده‌اند که ‌هامان در نزد مردخای توبه كرده است که تواریخ دیگر گواهی قتل وی توسط یهودیان را می‌دهند. یهودیان چون بر بلاد ایران حاکم شدند، از پادشاه، سه روز مهلت خواستند تا مخالفان پارسی و ایرانی یهودیان را بکشند و در این سه روز، بیش از75 هزار ایرانی توسط یهودیان قتل عام شدند و در برخی نقل‌ها، این تعداد تا 500 هزار نفر نیز عنوان شده است.

یهودیان از آن تاریخ، به یاد این رویداد که به موجب آن از یک یهودی‌کشی رهایی یافتند، هر سال در ماه عبری آدار جشن می‌گیرند و آن وقایع را "پوریم" می‌نامند. ایرانیان پس از سه روز قتل و غارت یهودیان از دست ستم آنان به کوه‌ها و بلندی‌ها و دشت‌ها، پناه بردند تا از آنان در امان باشند، در تاریخ آورده‌اند که این روز رهایی، روز 13 فروردین بوده است و یهودیان نیز به شکرانه این هولوکاست بزرگ و قتل عام فجیع، جشنی را برافراشتند و اسم آن جشن را عید پوریم و یا عید ایرانی کشان نام گذاری کردند.

"اِستِر" نام آخرین دفتر از کتاب تورات است این کتاب در اواخر عصر هخامشنیان نوشته شده و احکام آن شگفت آور و در خدمت تباهی و فساد در تمام دوران جهان است.

یهودیان در جشن پوریم دو بار کتاب استر را می‌خوانند، در برخی شهر‌ها، مراسم "‌هامان سوزی" برپا می‌دارند، آنان مجسمه‌های هامان را می‌سازند و می‌سوزانند و به پای‌کوبی مشغول می‌شوند، طبق نقل‌ها و نوشته‌های خودشان، آنان نان‌هایی به شکل گوش ‌هامان و یا خود ‌‌هامان می‌پزند و سر آن را می‌برند و می‌خورند و این‌چنین این روز نحس را بزرگ می‌دارند.

اکنون، ماجرای هدیه نتانیاهو به اوباما را بهتر می‌توان درک کرد. در واقع باید گفت که نخست وزیر رژیم صهیونیستی، سند جنایت تاریخی اسرائیل علیه مردم ایران و کشتار ده‌ها هزار ایرانی را به کاخ سفید تقدیم کرده است

نویسنده: حسین ׀ تاریخ: برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

«آزادی باجی به مردم نیست ! چرا که مال و داشته آنهاست»

این سخن از آن مردیست که برای بسیاری از جوانان نسل امروز الگو بوده و سخنانش حامل بغضها و درد های آنهاست .

اُرُد بزرگ اندیشمند، متفکر، نظریه‌پرداز و نقاش ایرانی است.

ارد بزرگ در شهر مشهد به دنیا آمده است. اما اصلیتش از شهرستان شیروان در شمال خراسان است. مادر ارد بزرگ از ایل بزرگ قشقایی بوده است.

ارد بزرگ در کتاب «آرمان نامه» مو به مو پرسش ها ، مشکلات و مصیبتهای نسل امروز را پاسخ می گوید .

از ریش سفیدانی می گوید که همانند «سقفی بر خانه نسل امروز» هستند و اینکه «زنجیره نسلهایند» و وظایف بسیاری بر دوش دارند .

و از آزادی که نهایت آرزوی بشر است می گوید : «رهایی و آزادی ، برآیند پرستش خرد است و دانایی »

از آزادیخواهان تجلیل می کند و می گوید :« پرهای خون آلود برآزندگان نقش زیبای آزادی آیندگان است » آزادی و پرستش میهن را راهی برای پیشرفت ما می داند و می گوید :« میهن پرستی و آزادیخواهی کلید درمان بسیاری از ناراستی هاست »

و هشدار می دهد که :« آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و وارون بر این میهن پرستی فدای چیزهای دیگر ، کشور رو به پلشدی می گرایید و درد »

ارد بزرگ شجاعانه یک به یک عقایدش را می شکافد و نکته به نکته با مخاطب در میان می گذارد و در مورد میهن اینچنین می گوید :« میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است » او کار را در همین جا رها نمی کند و ختم کلامش بسیار محکم است و می گوید :« آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد »

آزادیخواهی و میهن پرستی دو رکن و ستون اندیشه او محسوب می شود اینچنین فکری بر سراسر کتاب آرمان نامه سایه افکنده است .

به خود بر می گردم به گذشته می نگرم به راهی که آمده ایم و آینده که چگونه مسیری خواهد بود و به آرمانهای ملت خویش ، آرمانهایی که برای غرب بسیار سنگین است و از هم اکنون با جعل اسامی ایرانی و ساختن فیلمهای ۳۰۰ و اسکندر مقدونی و مواضع ضد ایرانی هویت تاریخی و فرهنگی ما را هدف قرار داده اند .

دشمنی آنان بیش از آنکه با نظام حاکمیتی ایران باشد دشمنی با هویت ملی و تاریخی ماست . آنها همواره از خروشیدن و برآمدن دوباره این ملت ترس و واهمه داشته اند . ارد بزرگ مستقیما به ما همان سو را نشان می دهد همان جایی که باعث سربلندی کشور ما در طول تاریخ بوده است . او از آرمان خواهی می گوید :« به جای خود کم بینی و آرمان گریزی ، پای در راه نهیم که این تنها درمانگر دردهای زندگی ست »

و از شرایط امروز و فاصله تا هدف می گوید :« میان گام نخست و آرمان بازه ای نیست ، آنچه داریم اندازه نیروی کنونی ماست » و نهیب می زند :« کمر راه هم در برابر آرمان خواهی برآزندگان خواهد شکست » او می داند جوان و دودمان آهنین ایرانی می تواند و در نهاد خود چنین قدرتی دارد که می گوید :« مردمان توانمند در میان جشن و بزم نیستند . آنها در هر دم به آرمانی بزرگتر می اندیشند و برای رسیدن به آن در حال پیکارند »

آزادی و عشق به میهن را نهایت این راه می داند و آرمانی والا . آرمانی که نباید گم شود ، آرمانی که وظیفه همه است و می گوید :« مهم نیست تا چه میزان رشد کرده ایم ، مهم این است که از آرمان هایمان دور نشده باشیم »

ارد بزرگ تجلی تاریخی پر شکوه است در فرگرد سرآمدان کتاب آرمان نامه می گوید :« کورش نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند » اندیشه او همراز داستانهای شاهنامه است و خرد برایش شرط اول است همان خردی که در فرگرد آرمان به آن اشاره می کند و می گوید :« آدمهای آرمانگرا هنگامیکه به نادرست بودن آرزویی پی می برند بر ادامه آن پافشاری نمی کنند » او فردوسی را راوی یک داستان ساده نمی داند و شاهنامه را بسیار فراتر از حماسه ایی ادبی می داند و می گوید :« ایرانیان نیک نامی و پاکی تبار گذشتگان خویش را در شاهنانه فردوسی می بینند و در هر دودمانی که باشند برآن راه خواهند بود »

براستی کدام یک از روشنفکران این سرزمین تا این حد حساب خود را با تاریخ پر فراز و نشیب این سرزمین روشن کرده اند بسیاری از آنها یا دچار تجدد شدند و یا گرفتار سحر کلام و آنچه پنهان ماند مظاهر بسیار روشن و آشکار ملت سرافراز ایران بود .

تنها نام انسان غیر ایرانی آرمان نامه نام مهاتما گاندیست :« بارزترین و گرامی ترین گرایش گاندی ، میهن پرستی او بود »

در عرصه سیاست جهانی هزاران نام برای گفتن وجود دارد اما ارد از گاندی سخن می گوید و کنش اجتماعی و سیاسی او را یادآور می شود . آرمانی که توانست کشور هفتاد و دو ملت را از دست استعمار پیر نجات بخشد .

ارد بزرگ اهل فریاد و جدل نیست او می گوید :« پرداختن به ریشه ها ، کار ریش سفیدان و اهل دانش است » و براستی او یک شکافنده و اندیشمند است کسی که بدنبال خرد است و نه بلواهای سیاسی و …

او به تاریخ گره خورده است و خود چه جالب می گوید :« آدمها میوه های درختانی هستند که ریشه ای از دیرینه دارند »

در طی سالهای گذشته کمترین گفتگو و صحبتی از او با رسانه ها دیده و یا شنیده ایم . شاید اصلا او به رسانه ها آنگونه که عده ایی برایش سینه چاک می دهند نمی نگرد و می گوید :« رسانه تنها می تواند پژواک ندای مردم باشد نه اینکه به مردم بگوید شما چه بگویید که خوشایند ما باشد »

پژواک مردم برای او بسیار مهمتر از آنچه وجود دارد می باشد .

و این همان آزادی است که ارد بزرگ از آن یادها کرده است . آنگاه که توده مردم به شکل های مختلف حرفهای خودشان را بزنند موجب گسترش و رشد آگاهی های یکدیگر در هر زمینه ایی می گردند . پس باید ندای مردم را شنید و مسیر را برای کاستن دردها و مشکلات فراهم نمود . برای این بزرگمرد ایرانی آرزوی طول عمر و سعادت بیشتر می کنیم .

منابع به ترتیبی که در متن بود:
* فرگرد آزادی – فرمان نخست
* فرگرد ریش سفید – فرمان هشتم
* فرگرد ریش سفید – فرمان ششم
* فرگرد آزادی – فرمان دوم
* فرگرد برآزندگان – فرمان سیزدهم
* فرگرد میهن – فرمان سیزدهم
* فرگرد میهن – فرمان دوازدهم
* فرگرد برآزندگان – قرمان هفدهم
* فرگرد میهن – فرمان نهم
* فرگرد آرمان – فرمان دهم
* فرگرد آرمان – فرمان شانزدهم
* فرگرد آرمان – فرمان هفدهم
* فرگرد آرمان – فرمان دوم
* فرگرد آرمان – فرمان ششم
* فرگرد سرآمدان – فرمان دوم
* فرگرد آرمان – فرمان هیجدهم
* فرگرد سرآمدان – فرمان نخست
* فرگرد سرآمدان – فرمان چهارم
* فرگرد ریشه ها – فرمان دوم
* فرگرد ریشه ها – فرمان پنجم
* فرگرد رسانه – فرمان دوم


نویسنده: حسین ׀ تاریخ: برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

. آنچه امروز فضای مجله را عطرآگین می کند شاهکاری مسلم از استاد زبانی ما سعدی شیرازی است. ترجیع بند مشهور سعدی، نمونه ی بهترین ترجیع بند زبان پارسی و در غایت کمال این قالب شعری است. بیت ترجیع این اثر فخیم هنری “بنشینم و صبر پیش گیرم…..دنبالهٔ کار خویش گیرم” می باشد.

 

و اما ترجیع بند چیست؟

قالبی شعری است که از ترکیب چند غزل ساخته می شود که یک بیت در میان غزل ها تکرار می شود و بیت آخر هر غزل به شکل هنرمندانه ای با بند ترجیع مرتبط می شود. هاتف اصفهانی نیز نمونه یک ترجیع بند عالی را سروده است که بند ترجیع آن “ که یکی هست و هیچ نیست جز او….وحده لااله الاهو ” می باشد.

آنچه در ترجیع بند سعدی شیرازی به چشم می خورد عشق ناب و خالصانه شاعر و پاکبازی خاص سبک عراقی و به ویژه سبک سعدی است. همانطور که از بند ترجیع بر می آید ناچاری و درماندگی عاشق محور اصلی این شعر ناب است. جالب اینجاست که مضامینی که در هر بند می آید به شکل فوق العاده استادانه ای به بیت ترجیع می رسد. به گونه ای که خواننده به هیچ وجه احساس نمی کند که شاعر در حصار قالب شعری بوده است و گویا این ارتباط لطیف بین ابیات پایانی غزل آن بند و بیت ترجیع خودجوش می باشد. سعدی در کاربرد قافیه خلاقیت های ظریفی را به کار برده است. آنجا که می گوید:

دردا که به خیره عمر بگذشت….ای دل تو مرا نمی‌گذاری ک
بنشینم و صبر پیش گیرم….دنبالهٔ کار خویش گیرم

در حالی که پایان قافیه “…یک” است (مانند باریک) سعدی خلاقانه از ترکیب “نمی گذاری” و “که” قافیه ساخته است. کاربرد تفننی ابیات عربی مانند  غزل هایش در این اثر نیز به چشم می خورد. آنچه حائز اهمیت است کاربرد لطیف عربی در میان ابیات فارسی است. کمتر کسی است که از خواندن این ابیات لذت نبرد. زیرا سعدی عربی را تلطیف می کند و در قالب و ابعاد فهم فارسی زبانان به کار می برد. این هنرمندانه ترین کاربرد یک زبان بیگانه آن هم در یک اثر تغزلی است. از دیگر ویژگی های این اثر فصاحت و بلاغت خیره کننده سعدی است. به جرات می توان گفت کسی را یارای افزودن یک غزل به این ترجیع بند نیست. ممکن است در منظر اول ساده به نظر برسد ولی همین سادگی ویژگی منحصر به فرد آثار سعدی است که در عین سادگی نمی توان مانند آنرا سرود. بسیاری بعد از سعدی، سعی در تقلید از او را داشتند اما هیچ یک موفق نشدند آثاری به کیفیت اشعار سعدی بیافرینند. مجله عاشقانه ما افتخار دارد که این ترجیع بند بی نظیر را به خوانندگان فهیم خود تقدیم کند.

 

ای سرو بلند قامت دوست   وه وه که شمایلت چه نیکوست
در پای لطافت تو میراد   هر سرو سهی که بر لب جوست
نازک بدنی که می‌نگنجد   در زیر قبا چو غنچه در پوست
مه پاره به بام اگر برآید   که فرق کند که ماه یا اوست؟
آن خرمن گل نه گل که باغست   نه باغ ارم که باغ مینوست
آن گوی معنبرست در جیب   یا بوی دهان عنبرین بوست
در حلقه‌ی صولجان زلفش   بیچاره دل اوفتاده چون گوست
می‌سوزد و همچنان هوادار   می‌میرد و همچنان دعاگوست
خون دل عاشقان مشتاق   در گردن دیده‌ی بلاجوست
من بنده‌ی لعبتان سیمین   کاخر دل آدمی نه از روست
بسیار ملامتم بکردند   کاندر پی او مرو که بدخوست
ای سخت دلان سست پیمان   این شرط وفا بود که بی‌دوست
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
در عهد تو ای نگار دلبند   بس عهد که بشکنند و سوگند
دیگر نرود به هیچ مطلوب   خاطر که گرفت با تو پیوند
از پیش تو راه رفتنم نیست   همچون مگس از برابر قند
عشق آمد و رسم عقل برداشت   شوق آمد و بیخ صبر برکند
در هیچ زمانه‌ای نزادست   مادر به جمال چون تو فرزند
بادست نصیحت رفیقان   و اندوه فراق کوه الوند
من نیستم ار کسی دگر هست   از دوست به یاد دوست خرسند
این جور که می‌بریم تا کی؟   وین صبر که می‌کنیم تا چند؟
چون مرغ به طمع دانه در دام   چون گرگ به بوی دنبه در بند
افتادم و مصلحت چنین بود   بی‌بند نگیرد آدمی پند
مستوجب این و بیش ازینم   باشد که چو مردم خردمند
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
امروز جفا نمی‌کند کس   در شهر مگر تو می‌کنی بس
در دام تو عاشقان گرفتار   در بند تو دوستان محبس
یا محرقتی بنار خد   من جمرتها السراج تقبس
صبحی که مشام جان عشاق   خوشبوی کند اذا تنفس
استقبله و ان تولی   استأنسه و ان تعبس
اندام تو خود حریر چینست   دیگر چه کنی قبای اطلس؟
من در همه قولها فصیحم   در وصف شمایل تو آخرس
جان در قدمت کنم ولیکن   ترسم ننهی تو پای بر خس
ای صاحب حسن در وفا کوش   کاین حسن وفا نکرد با کس
آخر به زکات تندرستی   فریاد دل شکستگان رس
من بعد مکن چنان کزین پیش   ورنه به خدا که من ازین پس
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
گفتار خوش و لبان باریک   ما أطیب فاک جل باریک
از روی تو ماه آسمان را   شرم آمد و شد هلال باریک
یا قاتلتی بسیف لحظ   والله قتلتنی بهاتیک
از بهر خدا، که مالکان، جور   چندین نکنند بر ممالیک
شاید که به پادشه بگویند   ترک تو بریخت خون تاجیک
دانی که چه شب گذشت بر من؟   لایأت بمثلها اعادیک
با اینهمه گر حیات باشد   هم روز شود شبان تاریک
فی‌الجمله نماند صبر و آرام   کم تزجرنی و کم اداریک
دردا که به خیره عمر بگذشت   ای دل تو مرا نمی‌گذاری ک
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
چشمی که نظر نگه ندارد   بس فتنه که با سر دل آرد
آهوی کمند زلف خوبان   خود را به هلاک می‌سپارد
فریاد ز دست نقش، فریاد   و آن دست که نقش می‌نگارد
هرجا که مولهی چو فرهاد   شیرین صفتی برو گمارد
کس بار مشاهدت نچیند   تا تخم مجاهدت نکارد
نالیدن عاشقان دلسوز   ناپخته مجاز می‌شمارد
عیبش مکنید هوشمندان   گر سوخته خرمنی بزارد
خاری چه بود به پای مشتاق؟   تیغیش بران که سر نخارد
حاجت به در کسیست ما را   کاو حاجت کس نمی‌گزارد
گویند برو ز پیش جورش   من می‌روم او نمی‌گذارد
من خود نه به اختیار خویشم   گر دست ز دامنم بدارد
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
بعد از طلب تو در سرم نیست   غیر از تو به خاطر اندرم نیست
ره می‌ندهی که پیشت آیم   وز پیش تو ره که بگذرم نیست
من مرغ زبون دام انسم   هرچند که می‌کشی پرم نیست
گر چون تو پری در آدمیزاد   گویند که هست باورم نیست
مهر از همه خلق برگرفتم   جز یاد تو در تصورم نیست
گویند بکوش تا بیابی   می‌کوشم و بخت یاورم نیست
قسمی که مرا نیافریدند   گر جهد کنم میسرم نیست
ای کاش مرا نظر نبودی   چون حظ نظر برابرم نیست
فکرم به همه جهان بگردید   وز گوشه‌ی صبر بهترم نیست
با بخت جدل نمی‌توان کرد   اکنون که طریق دیگرم نیست
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
ای دل نه هزار عهد کردی   کاندر طلب هوا نگردی؟
کس را چه گنه تو خویشتن را   بر تیغ زدی و زخم خوردی
دیدی که چگونه حاصل آمد   از دعوی عشق روی زردی؟
یا دل بنهی به جور و بیداد   یا قصه‌ی عشق درنوردی
ای سیم تن سیاه گیسو   کز فکر سرم سپید کردی
بسیار سیه، سپید کردست   دوران سپهر لاجوردی
صلحست میان کفر و اسلام   با ما تو هنوز در نبردی
سر بیش گران مکن، که کردیم   اقرار به بندگی و خردی
با درد توام خوشست ازیراک   هم دردی و هم دوای دردی
گفتی که صبور باش، هیهات   دل موضع صبر بود و بردی
هم چاره تحملست و تسلیم   ورنه به کدام جهد و مردی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
بگذشت و نگه کرد با من   در پای کشان، ز کبر دامن
دو نرگس مست نیم خوابش   در پیش و به حسرت از قفا من
ای قبله‌ی دوستان مشتاق   گر با همه آن کنی که با من
بسیار کسان که جان شیرین   در پای تو ریزد اولا من
گفتم که شکایتی بخوانم   از دست تو پیش پادشا من
کاین سخت دلی و سست مهری   جرم از طرف تو بود یا من؟
دیدم که نه شرط مهربانیست   گر بانگ برآرم از جفا من
گر سر برود فدای پایت   دست از تو نمی‌کنم رها من
جز وصل توام حرام بادا   حاجت که بخواهم از خدا من
گویندم ازو نظر بپرهیز   پرهیز ندانم از قضا من
هرگز نشنیده‌ای که یاری   بی‌یار صبور بود تا من
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
ای روی تو آفتاب عالم   انگشت نمای آل آدم
احیای روان مردگان را   بویت نفس مسیح مریم
بر جان عزیزت آفرین باد   بر جسم شریفت اسم اعظم
محبوب منی چو دیده‌ی راست   ای سرو روان به ابروی خم
دستان که تو داری از پریروی   بس دل ببری به کف و معصم
تنها نه منم اسیر عشقت   خلقی متعشقند و من هم
شیرین جهان تویی به تحقیق   بگذار حدیث ما تقدم
خوبیت مسلمست و ما را   صبر از تو نمی‌شود مسلم
تو عهد وفای خود شکستی   وز جانب ما هنوز محکم
مگذار که خستگان بمیرند   دور از تو به انتظار مرهم
بی‌ما تو به سر بری همه عمر   من بی‌تو گمان مبر که یکدم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
گل را مبرید پیش من نام   با حسن وجود آن گل اندام
انگشت‌نمای خلق بودیم   مانند هلال از آن مه تام
بر ما همه عیب‌ها بگفتند   یا قوم الی متی و حتام؟
ما خود زده‌ایم جام بر سنگ   دیگر مزنید سنگ بر جام
آخر نگهی به سوی ما کن   ای دولت خاص و حسرت عام
بس در طلب تو دیگ سودا   پختیم و هنوز کار ما خام
درمان اسیر عشق صبرست   تا خود به کجا رسد سرانجام
من در قدم تو خاک بادم   باشد که تو بر سرم نهی گام
دور از تو شکیب چند باشد؟   ممکن نشود بر آتش آرام
در دام غمت چو مرغ وحشی   می‌پیچم و سخت می‌شود دام
من بی تو نه راضیم ولیکن   چون کام نمی‌دهی به ناکام
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
ای زلف تو هر خمی کمندی   چشمت به کرشمه چشم‌بندی
محرام بدین صفت مبادا   کز چشم بدت رسد گزندی
ای آینه ایمنی که ناگاه   در تو رسد آه دردمندی
یا چهره بپوش یا بسوزان   بر روی چو آتشست سپندی
دیوانه‌ی عشقت ای پریروی   عاقل نشود به هیچ پندی
تلخست دهان عیشم از صبر   ای تنگ شکر بیار قندی
ای سرو به قامتش چه مانی؟   زیباست ولی نه هر بلندی
گریم به امید و دشمنانم   بر گریه زنند ریشخندی
کاجی ز درم درآمدی دوست   تا دیده‌ی دشمنان بکندی
یارب چه شدی اگر به رحمت   باری سوی ما نظر فکندی؟
یکچند به خیره عمر بگذشت   من بعد بر آن سرم که چندی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
آیا که به لب رسید جانم   آوخ که ز دست شد عنانم
کس دید چو من ضعیف هرگز   کز هستی خویش درگمانم؟
پروانه‌ام اوفتان و خیزان   یکباره بسوز و وارهانم
گر لطف کنی بجای اینم   ور جور کنی سزای آنم
جز نقش تو نیست در ضمیرم   جز نام تو نیست بر زبانم
گر تلخ کنی به دوریم عیش   یادت چو شکر کند دهانم
اسرار تو پیش کس نگویم   اوصاف تو پیش کس نخوانم
با درد تو یاوری ندارم   وز دست تو مخلصی ندانم
عاقل بجهد ز پیش شمشیر   من کشته‌ی سر بر آستانم
چون در تو نمی‌توان رسیدن   به زان نبود که تا توانم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
آن برگ گلست یا بناگوش   یا سبزه به گرد چشمه‌ی نوش
دست چو منی قیامه باشد   با قامت چون تویی در آغوش
من ماه ندیده‌ام کله‌دار   من سرو ندیده‌ام قباپوش
وز رفتن و آمدن چه گویم؟   می‌آرد و جد و می‌برد هوش
روزی دهنی به خنده بگشاد   پسته، دهن تو گفت خاموش
خاطر پی زهد و توبه می‌رفت   عشق آمد و گفت زرق مفروش
مستغرق یادت آنچنانم   کم هستی خویش شد فراموش
یاران به نصیحتم چه گویند   بنشین و صبور باش و مخروش
ای خام من اینچنین بر آتش   عیبم مکن ار برآورم جوش
تا جهد بود به جان بکوشم   وانگه به ضرورت از بن گوش
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
طاقت برسید و هم بگفتم   عشقت که ز خلق می‌نهفتم
طاقم ز فراق و صبر و آرام   زآن روز که با غم تو جفتم
آهنگ دراز شب ز من پرس   کز فرقت تو دمی نخفتم
بر هر مژه قطره‌ای چو الماس   دارم که به گریه سنگ سفتم
گر کشته شوم عجب مدارید   من خود ز حیات در شگفتم
تقدیر درین میانم انداخت   چندانکه کناره می‌گرفتم
دی بر سر کوی دوست لختی   خاک قدمش به دیده رفتم
نه خوارترم ز خاک بگذار   تا در قدم عزیزش افتم
زانگه که برفتی از کنارم   صبر از دل ریش گفت رفتم
می‌رفت و به کبر و ناز می‌گفت   بی‌ما چه کنی؟ به لابه گفتم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
باری بگذر که در فراقت   خون شد دل ریش از اشتیاقت
بگشای دهن که پاسخ تلخ   گویی شکرست در مذاقت
در کشته‌ی خویشتن نگه کن   روزی اگر افتد اتفاقت
تو خنده زنان چو شمع و خلقی   پروانه صفت در احتراقت
ما خود ز کدام خیل باشیم   تا خیمه زنیم در وثاقت؟
ما اخترت صبابتی ولکن   عینی نظرت و ما اطاقت
بس دیده که شد در انتظارت   دریا و نمی‌رسد به ساقت
تو مست شراب و خواب و ما را   بیخوابی کشت در تیاقت
نه قدرت با تو بودنم هست   نه طاقت آنکه در فراقت
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
آوخ که چو روزگار برگشت   از من دل و صبر و یار برگشت
برگشتن ما ضرورتی بود   وآن شوخ به اختیار برگشت
پرورده بدم به روزگارش   خو کرد و چو روزگار برگشت
غم نیز چه بودی ار برفتی   آن روز که غمگسار برگشت
رحمت کن اگر شکسته‌ای را   صبر از دل بیقرار برگشت
عذرش بنه ار به زیر سنگی   سر کوفته‌ای چو مار برگشت
زین بحر عمیق جان به در برد   آنکس که هم از کنار برگشت
من ساکن خاک پاک عشقم   نتوانم ازین دیار برگشت
بیچارگیست چاره‌ی عشق   دانی چه کنم چو یار برگشت؟
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
هر دل که به عاشقی زبون نیست   دست خوش روزگار دون نیست
جز دیده‌ی شوخ عاشقان را   بر چهره دوان سرشک خون نیست
کوته نظری به خلوتم گفت   سودا مکن آخرت جنون نیست
گفتم ز تو کی برآید این دود   کت آتش غم در اندرون نیست؟
عاقل داند که ناله‌ی زار   از سوزش سینه‌ای برون نیست
تسلیم قضا شود کزین قید   کس را به خلاص رهنمون نیست
صبر ار نکنم چه چاره سازم؟   آرام دل از یکی فزون نیست
گر بکشد و گر معاف دارد   در قبضه‌ی او چو من زبون نیست
دانی به چه ماند آب چشمم؟   سیماب، که یکدمش سکون نیست
در دهر وفا نبود هرگز   یا بود و به بخت ما کنون نیست
جان برخی روی یار کردم   گفتم مگرش وفاست چون نیست
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
در پای تو هرکه سر نینداخت   از روی تو پرده بر نینداخت
در تو نرسید و پی غلط کرد   آن مرغ که بال و پر نینداخت
کس با رخ تو نباخت اسبی   تا جان چو پیاده در نینداخت
نفزود غم تو روشنایی   آن را که چو شمع سر نینداخت
بارت بکشم که مرد معنی   در باخت سر و سپر نینداخت
جان داد و درون به خلق ننمود   خون خورد و سخن به در نینداخت
روزی گفتم کسی چون من جان   از بهر تو در خطر نینداخت
گفتا نه که تیر چشم مستم   صید از تو ضعیفتر نینداخت
با آنکه همه نظر در اویم   روزی سوی ما نظر نینداخت
نومید نیم که چشم لطفی   بر من فکند، و گر نینداخت
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
ای بر تو قبای حسن چالاک   صد پیرهن از محبتت چاک
پیشت به تواضعست گویی   افتادن آفتاب بر خاک
ما خاک شویم و هم نگردد   خاک درت از جبین ما پاک
مهر از تو توان برید؟ هیهات   کس بر تو توان گزید؟ حاشاک
اول دل برده باز پس ده   تا دست بدارمت ز فتراک
بعد از تو به هیچ‌کس ندارم   امید و ز کس نیایدم باک
درد از جهت تو عین داروست   زهر از قبل تو محض تریاک
سودای تو آتشی جهانسوز   هجران تو ورطه‌ای خطرناک
روی تو چه جای سحر بابل؟   موی تو چه جای مار ضحاک؟
سعدی بس ازین سخن که وصفش   دامن ندهد به دست ادراک
گرد ارچه بسی هوا بگیرد   هرگز نرسد به گرد افلاک
پای طلب از روش فرو ماند   می‌بینم و حیله نیست الاک
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
ای چون لب لعل تو شکر نی   بادام چو چشمت ای پسر نی
جز سوی تو میل خاطرم نه   جز در رخ تو مرا نظر نی
خوبان جهان همه بدیدم   مثل تو به چابکی دگر نی
پیران جهان نشان ندادند   چون تو دگری به هیچ قرنی
ای آنکه به باغ دلبری بر   چون قد خوش تو یک سجر نی
چندین شجر وفا نشاندم   و ز وصل تو ذره‌ای ثمر نی
آوازه‌ی من ز عرش بگذشت   و ز درد دلم تو را خبر نی
از رفتن من غمت نباشد   از آمدن تو خود اثر نی
باز آیم اگر دهی اجازت   ای راحت جان من، و گر نی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
شد موسم سبزه و تماشا   برخیز و بیا به سوی صحرا
کان فتنه که روی خوب دارد   هرجا که نشست خاست غوغا
صاحبنظری که دید رویش   دیوانه‌ی عشق گشت و شیدا
دانی نکند قبول هرگز   دیوانه حدیث مرد دانا
چشم از پی دیدن تو دارم   من بی تو خسم کنار دریا
از جور رقیب تو ننالم   خارست نخست بار خرما
سعدی غم دل نهفته می‌دار   تا می‌نشوی ز غیر رسوا
گفتست مگر حسود با تو   زنهار مرو ازین پس آنجا
من نیز اگرچه ناشکیبم   روزی دو برای مصلحت را
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
بربود جمالت ای مه نو   از ماه شب چهارده ضو
چون می‌گذری بگو به طاوس   گر جلوه‌کنان روی چنین رو
گر لاف زنی که من صبورم   بعد از تو، حکایتست و مشنو
دستی ز غمت نهاده بر دل   چشمی ز پیت فتاده در گو
یا از در عاشقان درون آی   یا از دل طالبان برون شو
زین جور و تحکمت غرض چیست؟   بنیاد وجود ما کن و رو
یا متلف مهجتی و نفسی   الله یقیک محضر السو
با من چو جوی ندید معشوق   نگرفت حدیث من به یک جو
گفتم کهنم مبین که روزی   بینی که شود به خلعتی نو
در سایه‌ی شاه آسمان قدر   مه طلعت آفتاب پرتو
وز لطف من این حدیث شیرین   گر می‌نرسد به گوش خسرو
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم

 

نویسنده: حسین ׀ تاریخ: برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 
  1. کلمه شاهراه از راهی که کورش کبیر بین سارد پایتخت کارون و پاسارگاد احداث کرد گرفته شده است .
  2. کورش کبیر در شوروی سابق شهری ساخت به نام کورپولیس که خجند امروزی نام دارد .
  3. کورش پس از فتح بابل به معبد مردوک رفت و برای ابراز محبت به بابلی ها به خدای آنان احترام گذاشت و در همان معبد که بیش از ۱۰۰۰ متر بلندی داشت برای اثبات حسن نیت خود به آنان تاج گذاری کرد .
  4. اولین هنرستان فنی و حرفه ای در ایران توسط کورش کبیر در شوش جهت تعلیم فن و هنر ساخته شد .
  5. دیوار چین با بهره گیری از دیواری که کورش در شمال ایران در سال ۵۴۴ قبل از میلاد برای جلوگیری از تهاجم اقوام شمالی ساخت، ساخته شد
  6. اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت ۴۰ سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد .
  7. کمبوجبه فرزند کورش بدلیل کشته شدن ۱۲ ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با ۲۵۰ هزار سرباز ایرانی در روز ۴۲ از آغاز بهار ۵۲۵ قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر کرد . اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد . او به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان ننمود .
  8. داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار ۵۲۰ قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران رابر سر تهاد و برای همین مناسبت ۲ نوع سکه طرح دار با نام داریک ( طلا ) و سیکو ( نقره ) را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایج ترین پولهای جهان شد .
  9. داریوش کبیر طرح تعلمیات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت . ( داریوش به حق متعلق به زمان خود نبود و ۲۰۰۰ سال جلو تر از خود می اندیشید )
  10. داریوش در پایئز و زمستان ۵۱۸ – ۵۱۹ قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغد آورد .
  11. داریوش بعد از تصرف بابل ۲۵ هزار یهودی برده را که در آن شهر بر زیر یوق بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد ..
  12. داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت .
  13. اولین بار پرسپولیس به دستور داریوش کبیر به صورت ماکت ساخته شد تا از بزرگترین کاخ آسیا شبیه سازی شده باشد که فقط ماکت کاخ پرسپولیس ۳ سال طول کشید و کل ساخت کاخ ۶۵ سال به طول انجامید .
  14. داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده ۲۵ هزار کارگر به صورت ۱۰ ساعت در تابستان و ۸ ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر ۵ روز یکبار یک سکه طلا ( داریک ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه ۲۵۰ گرم گوشت همراه با روغن – کره – عسل و پنیر میداده است و هر ۱۰ روز یکبار استراحت داشتند
  15. داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گران ترین کاخ دنیا محسوب میشده . این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق نیز همراه بوده است .
  16. تقویم کنونی ( ماه ۳۰ روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی “دنی تون” بسیج کرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای ۵ عید مذهبی و ۳۱ روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است .
  17. داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گزاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند .
  18. داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه – وزارت آب – سازمان املاک –سازمان اطلاعات – سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد .
  19. اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد
  20. داریوش برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از امپراطوری ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد .
  21. فیثاغورث که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بود توسط داریوش کبیر دارای یک زندگی خوب همراه با مستمری دائم شد .
  22. در طول سلطنت داریوش کبیر ۲۴۲ حکمران بر علیه او شورش کرده بودند و او پادشاهی بوده که با ۲۴۲ مورد شورش مقابله کرد و همه را بر جای خود نشاند و عدالت را در سرتاسر ایران بسط داد . او در سال آخر پادشاهی به اندازه ۱۰ میلیون لیره انگلستان ذخیره مالی در خزانه دولتی بر جای گذاشت.
 
 

نویسنده: حسین ׀ تاریخ: برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 
مشروح/ سید حسن نصرالله:
 

 دبیر کل حزب‌الله لبنان در سخنرانی خود به مناسبت روز جهانی قدس به رژیم صهیونیستی هشدار داد که هر گونه ماجراجویی این رژیم علیه ایران با پاسخ تکان‌دهنده و برق‌آسای تهران مواجه خواهد شد.

 

 

سید نصر الله دبیرکل حزب الله لبنان در سخنانی که به مناسبت گرامیداشت روز جهانی قدس در سالن شهید سید محمد باقر صدر ایراد کرد، گفت: امام خمینی(ره) آخرین جمعه ماه مبارک رمضان را روز جهانی قدس اعلام کرد که اشاره روشن به این دارد که توجه همه در این ماه مبارک رمضان به سمت قدس و فلسطین متمرکز شود.

 

وی که سخنانش به طور مستقیم از شبکه خبری المنار  پخش شد، افزود: حوادث و تحولات در طول یکسال تا به امروز در تمامی بلاد مسلمانان باعث شده که از قدس غافل شویم و این نشان می‌دهد که ما هر سال و بویژه در ماه رمضان نیاز به این داریم که به فلسطین و قدس بازگشته و برای خودمان اصول و مسئولیت‌های دینی در قبال قدس، مقدسات، فلسطین و ملت آن را یادآوری کنیم و با وجود همه مشکلات و دغدغه‌ها و خستگی‌های روحی این اصول را مورد تاکید قرار دهیم.

 

نصرالله تصریح کرد: در این روز ما به جهانیان و بویژه دشمن می‌گوئیم که مسئله فلسطین و قدس یک مسئله دینی و ایمانی برای ماست و هیچ یک از مشکلات و اختلافات ما ‌نمی‌تواند بر قضیه فلسطین و قدس تاثیر بگذارد.

 

وی تاکید کرد: با وجود همه اتفاقاتی که در بسیاری از کشورهای عربی از جمله بحرین و عراق رخ می‌دهد اما این اتفاقات مانع آن نشد که ملت‌های بحرین و عراق مراسم روز جهانی قدس را برگزار کنند.

 

نصرالله با اشاره به ادامه شهرک‌سازی در قدس اشغالی گفت که این اقدام به مصادره اراضی در قدس منجر شده است و وزارت اوقاف تاکید کرده است که به دلیل مصادره اراضی قدس و یهودی سازی آنها هم اکنون مسجد الاقصی در تهدید واقعی قرار دارد، به ویژه آنکه شاهد مهاجرت‌های اجباری نیز در این شهر هستیم.

تحولات منطقه به سود قضیه فلسطین پیش می رود/ اسرائیل به اختلافات اعراب و ایران دامن می زند

دبیرکل حزب الله لبنان در ادامه با اشاره به اینکه 84 درصد جمعیت قدس اشغالی را اعراب ، مسلمانان و مسیحیان تشکیل می‌دهند، تاکید کرد که اکثر آنها زیر خط فقر قرار دارند و در مشکلات خود گرفتار هستند.

وی افزود: اسرائیل دارای ویژگی‌های خاصی است که از جمله آنها این است که رژیم هرسال کنفرانس‌ها و نشست‌های تحقیقاتی و پژوهشی را درباره محیط‌های استراتژیک برای اسرائیل برگزار می‌کند و در جریان آن از خطرهایی که آنها را تهدید می‌‌کند و همچنین فرصت‌های پیش‌رویشان سخن می‌گویند. آنها غیر از آن حقایق موجود را در گزارشی تهیه کرده و به همراه توصیه‌ها و پیشنهادات لازم به کنست ارائه می‌دهند تا برای آنها برنامه‌ها و طرح‌های مورد نظر را پیاده کنند.

دبیرکل حزب الله لبنان گفت: تمام اینها را در اسرائیل ملاحظه می‌کنیم در حالی‌‌که چنین مواردی در جهان عرب مشاهده نمی‌شود و این سوال را مطرح کرد که کشورهای عربی چه وقت برای ارزیابی اوضاع کنار هم جمع شده‌اند.

وی افزود: ما هرسال نتیجه پیش‌بینی‌ها و دیدگاه‌های آنها را در قبال حوادث منطقه می‌خوانیم و در دو سال اخیر که شاهد بهار عربی هستیم، می‌بینیم که نگرانی‌های اسرائیل چقدر افزایش یافته است و آنها از افزایش تهدیدهای منطقه‌ایشان سخن می‌گویند، و از جمله مهمترین حوادثی که در این ارتباط  روی داد، سرنگونی حسنی مبارک و عقب‌نشینی آمریکا از عراق در جریان یک شکست واقعی و حقیقی بود و تحولات منطقه اینگونه نشان دادند که رژیم‌های عربی یکی پس از دیگری در حال سرنگونی است.

سید حسن نصر الله گفت که از تحولات جاری در منطقه اینگونه برداشت شد که محوری به سود قضیه فلسطینی در منطقه در حال شکل‌گیری است، به همین دلیل فلسطینیان در کنفرانس‌های مختلف تاکید کردند که فرصت مناسبی برای قضیه فلسطینی پیش آمده است که باید از آن استفاده کرد و تمام اینها پیش از تغییر و تحولات سوریه مطرح بود.

دبیرکل حزب الله لبنان در ادامه سخنان خود به مناسبت روز جهانی قدس گفت: پس از تغییر و تحولات سوریه اندکی از نگرانی‌های اسرائیل کاهش یافت، چون ترکیه که می‌توانست بخشی از محور مقاومت و حمایت‌کننده از فلسطین باشد، سطح روابط خود با سوریه را به صفر رساند و دیگر کشورهای عربی که شاهد تغییر و تحولات بودند نیز سردر گریبان خویش بودند و اوضاع داخلی خود رسیدگی می‌کردند،‌ این موجب شد تا اسرائیل از این شرایط استفاده کند و تا به اختلافات اعراب و ایران دامن بزند و به همین دلیل است که مشاهده می‌شود، از دیدگاه‌ها و مواضع ایران در قبال منطقه برداشت نادرستی صورت گرفته و ارائه می‌شود و این موضوع به شکلی ویژه درباره حوادث سوریه قابل ملاحظه است تا به دشمنی‌ها و اختلافات دامن بزنند و امروز که اسرائیل به بحران‌های سال گذشته نگاه می‌کند، بی‌تردید میزان فرصت‌ها برایش کاهش و در مقابل میزان بحران‌ها و تهدیدها افزایش می‌یابد.

ایران با وجود تمامی توطئه‌ها قدرتمند است

سید حسن نصرالله دبیر کل حزب‌الله لبنان با اشاره به لحن تند اخیر مقامات رژیم صهیونیستی در قبال ایران گفت: همانند گذشته، بار دیگر سخنان مقامات اسرائیلی علیه ایران و نوار غزه تند شده است و موضوع سوریه را به کنار کشانده و روزنه‌های قاچاق اسلحه [به داخل سوریه] را باز کرده‌اند.

وی افزود: طی یک سال و نیم گذشته موضع اسرائیلی‌ها بر اساس برداشت‌های مختلف برای حمله به برنامه هسته‌ای ایران است این در حالی است که تمامی جهان می‌داند برنامه هسته‌ای ایران صلح آمیز بوده و ایران نیز بارها اعلام کرده که به برنامه صلح‌آمیز هسته‌ای صلح‌آمیز پایبند است.

دبیر کل حزب الله لبنان اضافه کرد: اسرائیل می‌داند که در این موضوع به جهان دروغ گفته است اما مشکل اسرائیل آن است که ایران کشوری اسلامی و قدرتمند است و در برابرش افق‌های بزرگتری از قدرتمندی و شکوفایی و پیشرفت علمی وجود دارد.

سید حسن نصرالله گفت: ایران با وجود تمامی توطئه‌ها قدرتمند است و به آرمان‌های خود درباره مسئله فلسطین و قدس پایبند است و پایبندی ایران به موضوع فلسطین فراتر از چانه‌زنی‌های سیاسی است.

وی افزود: ایران ثابت کرده که پایبندی به موضوع فلسطین نهایی و قاطعانه بوده و در  بدترین تهدیدها، ایران ادبیات خود در قبال فلسطین را تغییر نداده است و با وجود آنکه تحریم‌ها علیه ایران تشدید یافت اما امام خمینی ایستاد و گفت که اسرائیل غده سرطانی است که به زودی محو خواهد شد.

دبیر کل حزب‌الله لبنان اضافه کرد: مشکل اسرائیل با ایران، آن است که ایران در کنار تمامی جنبش‌های مقاومت در منطقه ایستاده است و امروزه ایران دشمن نخست اسرائیل به شمار می‌آید.

به گزارش فارس، سید حسن نصرالله گفت: کشورهای عربی می‌توانند از روسیه هر سلاحی را خریداری کنند در حالی که غرب بر اسرائیل فشار می‌آورد تا روسیه معامله فروش سلاح را متوقف کند، در روز قدس اگر ما مسلمانان و اسلامی‌‌ها اعتقاد داریم که اسرائیل باطل مطلق است و ایران ضد اسرائیل است پس این به معنای آن است که ایران حق مطلق است و باید در کنار آن بایستیم.

نصرالله اظهار داشت: آیا شایسته نیست که حاکمانی عربی که علیه ایران توطئه می‌کنند بدانند که به طرح‌های اسرائیلی خدمت می‌کنند زیرا اسرائیل اعلام می‌کند که دشمن آن ایران است و به همین دلیل در اسرائیل جنجال بر سر نحوه برخورد با ایران وجود دارد و نتانیاهو و باراک خواهان حمله به ایران هستند و با اجماع تقریبی فرماندهان نظامی برای حمله به ایران مواجه هستند و اختلافات در این زمینه نیز به معادله هزینه و فایده اقدام نظامی برمی‌گردد و این تفکر اسرائیلی است آنها از آغاز جنگ علیه کشورهای عربی دریغ نمی‌کنند و چیزی که باعث تردید آنها در اقدام به جنگ و حمله به ایران می‌شود بحث و بررسی‌های مربوط به هزینه و فواید آن است؛ ارتش اسرائیل به فرماندهان خود تاکید می‌کند که جنگ علیه ایران ده‌ها هزار کشته خواهد داشت و اگر ایران ضعیف بود اسرائیل تردیدی نداشت و از مدت‌ها قبل تاسیسات هسته‌ای ایران را بمباران کرده بود اما بحث و جدل بر سر این بمباران به خاطر آن است که ایران قدرتمند و شجاع است و همه ما می‌دانیم که اگر ایران از سوی اسرائیل هدف قرار گیرد، پاسخ ایران کوبنده و تکان‌دهنده خواهد بود و اسرائیل فرصت طلایی را به ایران که از 32 سال قبل آرزوی آن را دارد، اعطا خواهد کرد.

 

پاسخ ایران تکان‌دهنده خواهد بود/زندگی صهیونیست‌ها‌ را جهنم می‌کنیم

دبیرکل حزب‌الله لبنان گفت: اسرائیل واقعا از حمله به ایران می‌ترسد و این مسئله واقعا مهم است و این یک عبرتی است که هر ملت عربی از خطر اسرائیلی در امان باشد، منطق روشنی وجود که می گوید تنها قدرتمندان در جهان محترم شمرده می‌شوند بنابراین هر کشور عربی اگر می‌خواهد از تجاوزات اسرائیل در امان باشد باید قدرتمند باشد.

وی افزود: در خصوص لبنان نیز ما شاهد تهدیدات علیه لبنان بودیم و حتی سخن از تخریب لبنان به میان می‌آوردند، ما منکر قدرت ویرانگر اسرائیل نیستیم و منکر آن نیستیم که تفکر اسرائیلی تروریستی است و پیش از این آن را انجام داده است اما آنچه که در لبنان تازگی دارد این است که من نمی‌گویم ما اسرائیل را ویران خواهیم کرد بلکه می‌توانم بگویم که ما می‌توانیم زندگی میلیون‌ها صهیونیست در فلسطین را به جهنم واقعی تبدیل کنیم و چهره اسرائیل را تغییر دهیم.

حمله به ایران به قیمت موجودیت اسرائیل تمام خواهد شد

سید حسن نصرالله در ادامه سخنان خود در مراسم روز جهانی قدس گفت: جنگ با لبنان هزینه بسیار زیادی را طلب می‌کند و اهدافی در فلسطین اشغالی وجود دارند که به راحتی و تعداد اندکی موشک می‌توان آنها را هدف گرفت، من به اسرائیلی‌ها می‌گویم که اگر شما اهدافی در کشور ما دارید که تهدید به هدف قرار دادن آنها می‌کنید، بدانید که ما نیز در مقابل در سرزمین‌های اشغالی دارای چنین اهدافی هستیم که اصابت موشک‌های ما به آنها ده‌ها هزار صهیونیست را به درک واصل خواهد کرد و ما در اینجا از ده‌ها هزار کشته اسرائیلی و موشک‌های هدف گرفته به سوی آنها سخن می‌کنیم و در هر مرحله از جنگ لحظه‌ای در به کار گرفتن آنها علیه این اهداف تردید نخواهیم کرد و اسرائیلی‌ها باید از میزان هزینه تجاوز خود به لبنان که بسیار سنگین است،‌ آگاه و مطلع باشند.

به گزارش فارس، دبیرکل حزب الله لبنان در ادامه سخنان خود گفت: چند روز پیش ما مناسبت 14 اوت را پشت سر گذاشتیم، در این روز بین ژنرال‌های اسرائیلی و ایهود باراک، وزیر جنگ رژیم صهیونیستی نشستی به گفته تلویزیون اسرائیل برای تصمیم‌گیری درباره حمله نظامی به ایران برگزار شد و طی آن ژنرال‌های اسرائیلی باراک را متهم کردند که درس‌های لازم را از سال 2006 نگرفته است و این نشان می‌دهد که بیم و هراس این جنگ حتی تا سال 2012 نیز بر اسرائیل سایه افکنده است.

دبیرکل حزب الله لبنان گفت که اسرائیلی‌ها هم اکنون در حال بررسی این امر هستند که چگونه از فرصت‌های پیش آمده در لبنان استفاده کنند و بر مقاومت غلبه کنند، اما اولمرت و پرز مرتکب حماقت بزرگی شدند، چون جنگ ژوئیه همچنان بر تصمیم‌گیری‌ها و عقل نظامی اسرائیل سایه افکنده است و من هم اکنون به نتانیاهو و باراک می‌گویم که اگر آن حماقت به شکست استراتژیک اسرائیل منجر شد، اطمینان داشته باشید، حماقت شما در جمله به ایران به قیمت موجودیت اسرائیل تمام خواهد شد.

سران کشورهای اسلامی باید سوریه را در آغوش می‌گرفتند نه آنکه طردش کنند

 

دبیر کل حزب‌الله لبنان در بخشی از سخنان خود به مناسبت روز جهانی قدس به موضوع سوریه اشاره کرد و گفت که سازمان همکاری اسلامی طی نشست اخیر خود اعلام کرد که هیچ راه حل سیاسی در سوریه وجود ندارد و بروید بجنگید و ما با کسی که پیروز شود همکاری می‌کنیم.

وی افزود: ما هراس و نگرانی خود درباره موضوع فلسطین و عبرت از موضوع آن را ابراز می‌داریم و واجب است که قدرتمند باشیم.

دبیر کل حزب‌الله لبنان ادامه داد: برخی از کشورهای عربی تلاش دارند تا از حوادثی که در منطقه و سوریه روی می‌دهد فرصت ها را از بین ببرند و این کار را با تلاش برای تقسیم و تضعیف سوریه انجام می‌دهند.

سید حسن نصرالله تاکید کرد: ما به موضوع سوریه به چشم جنگ اعراب- اسرائیل می‌نگریم و کشورهایی که پیشتر به فلسطین فشار می‌آورند تا در مواضع خود کوتاه بیاید هم اکنون خود را برای جنگی داخلی و جنگ فتنه در سوریه مهیا کرده‌اند.

دبیر کل حزب‌الله لبنان در سخنان خود با انتقاد از تصمیمات نشست اخیر سازمان همکاری اسلامی در مکه گفت: در نشست اخیر سازمان همکاری اسلامی می‌بایست سوریه را در آغوش می‌کشید نه آنکه آن را طرد می‌کردند و در این نشست می‌بایست از سوریه دعوت به عمل می‌آمد و گروهی از سران اسلامی می‌بایست به دمشق می‌رفتند و به همه می‌گفتند که خونریزی بس است و بر سر میز مذاکره بنشینید.

وی افزود: شکست احتمالی آمریکا به دلیل سرنگونی رژیم مبارک در مصر جز با شکست محور مقاومت در سوریه جبران نمی‌شود و امروز معادله این است.

مقاومت برای دفاع از کشور همچنان باقی است/لزوم پیگیری سرنوشت امام موسی صدر

سید حسن نصرالله در بخشی دیگر از سخنرانی خود به مناسبت روز جهانی قدس گفت که در روز قدس تاکید می‌کنم که مقاومت باقی مانده و از وطن دفاع می‌کند و از قدرتش ابدا هیچ چیزی کاسته نشده است.

وی به موضوع ربایش‌هایی که طی چند روز گذشته در لبنان روی داده اشاره کرد و گفت: موضوع ربوده شدگان به رسوایی سیاسی بزرگی تبدیل شد و نقش‌ رسانه‌ها نیز در این موضوع فاجعه آمیز بود. رویدادهایی که طی دو روز گذشته روی داد خارج از سیطره حزب‌الله و جنبش امل بوده و رسانه‌ها باید بر این اساس رفتار می‌کردند و در زمینه سیاسی و انسانی، اوضاع در حال خارج شدن از کنترل است.

دبیر کل حزب‌الله افزود: موضوع ربوده شدن 11 نفر و ربوده شدن "حسان المقداد" و برخی صحبت‌ها که وی از اعضای حزب‌الله بوده، غیر صحیح است. ما از زمانی که این حادثه روی داد تصمیم گرفتیم که درباره آن صحبت نکنیم و دلیل سکوت ما نیز این موضوع بود تا کسی هیچ گونه اقدامی علیه ربوده شدگان انجام ندهد به خصوص که ما نمی‌دانیم چه کسانی اقدام به ربودن این افراد کرده و به همین دلیل سکوت کرده و موضع را به دولت واگذار کردیم و نمی‌خواهیم هیچ گونه اقدامی که به ضرر بازگشت سالم بازداشت شدگان می‌شود، برداریم.

وی در پایان به موضوع امام موسی صدر اشاره کرد و گفت: موضوع امام موسی صدر طی سال جاری و پس از سرنگونی قذافی [دیکتاتور سابق لیبی]در وضعیت جدیدی قرار گرفته است و این سوال مطرح است که آیا مسئولان لیبی با جدیت موضوع امام موسی صدر را پیگیری خواهند کرد. در روز قدس امیدواریم که مسئولان لیبی و لبنانی بیشترین تلاش خود را در این زمینه انجام دهند چون گذر زمان در این موضوع مثبت نخواهد بود.

نویسنده: حسین ׀ تاریخ: برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تاکید نیکلاس برنز به کاخ سفید
 نیکلاس برنز، از مقامات سابق وزارت امور خارجه آمریکا به مقامات این کشور توصیه کرده است که ضمن به‌کارگیری همه تلاش خود برای پرهیز از جنگ با ایران، به‌دنبال مذاکره مستقیم با ایران باشند.
 
خبرگزاری فارس: آمریکا مستقیما با ایران مذاکره کند / گروگان نتانیاهو بودن کافی است

 

نقل از بوستون گلوب، نیکلاس برنز که زمانی از طراحان سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران بود، سه گام را در خصوص حل مناقشه هسته‌ای با ایران پیشنهاد کرده است.

وی که معتقد است باید اسرائیل از هرگونه حمله به ایران بازداشته شود، به برنده انتخابات نوامبر در آمریکا توصیه کرده است که در گام اول، کاری را که روسای جمهور آمریکا پس از جیمی کارتر از انجام آن عاجز بوده‌اند، انجام دهد.

این گام عبارت است از برقراری کانال ارتباط و مذاکره مستقیم با ایران و بحث و تبادل نظر در خصوص تمام مسائل فی‌مابین.

به اعتقاد برنز، اگر ایالات متحده پیش از آنکه برای اولین بار به‌طور جدی با ایران پس از سال 1979 به مذاکره نشیند، دست به حمله نظامی علیه این کشور بزند، دست‌کم کاری کوته‌بینانه انجام داده است.

این مقام سابق وزارت امور خارجه آمریکا در گام دوم پیشنهاد کرده است، ایالات متحده پیشنهاداتی را در مذاکره به ایران ارائه کند که برنامه هسته‌ای صلح‌آمیز ایران را به رسمیت می‌شناسد و در عین حال از دست‌یابی ایران به سلاح هسته‌ای جلوگیری می‌کند.

برنز در حالی این نکته را مورد اشاره قرار داده است که ایران بارها اعلام کرده که هرگز به دنبال تولید سلاح هسته‌ای نبوده و نیست.

و اما در گام سوم، برنز به دولتمردان آمریکایی توصیه کرده است که زمام امور اداره بحران را در عین حفظ منافع اسرائیل، از دست سران این رژیم بگیرند. به نوشته برنز، طی سال آینده این ایالات متحده است که باید مواجهه با ایران را هدایت کند، نه اسرائیل. ایالات متحده نباید «گروگان» برنامه زمانی عجولانه نتانیاهو باقی بماند.

وی همچنین تاکید کرده است که هم اوباما و هم رامنی، رقیب جمهوری‌خواه وی بر این باورند که در حال حاضر، گفتگو مسیری بهتر از جنگ است.

برنز در پایان توصیه کرده که به‌ درس‌های جنگ با عراق توجه شود، به‌خصوص به این نکته که جنگ می‌تواند تبعات غیرقابل پیش‌بینی برای منطقه دربر داشته باشد.

نویسنده: حسین ׀ تاریخ: برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

همگي درباره اسطوره‌سازي و نيز ضرورت شكستن آن و البته مفيد بودنش سخن مي‌گويند. اصل را بر همين بگذاريم. غرض از پيامك‌هاي طنز و هجو و لغز درباره شريعتي اسطوره‌شكني است و نه محصول «دستان پنهان». تئوري دستان پنهان درست هم كه باشد، اثبات‌ناپذير است. براي آدم‌هايي مثل شريعتي كه مخالف از همه سو زياد دارد شناسايي صاحبان دست‌ها آسان نيست: دستان پنهان قدرت، دستان پنهان مخالفان او در قدرت، دستان پنهان مخالفان او خارج از قدرت و ...؟

همگي درباره اسطوره‌سازي و نيز ضرورت شكستن آن و البته مفيد بودنش سخن مي‌گويند. اصل را بر همين بگذاريم. غرض از پيامك‌هاي طنز و هجو و لغز درباره شريعتي اسطوره‌شكني است و نه محصول «دستان پنهان». تئوري دستان پنهان درست هم كه باشد، اثبات‌ناپذير است. براي آدم‌هايي مثل شريعتي كه مخالف از همه سو زياد دارد شناسايي صاحبان دست‌ها آسان نيست: دستان پنهان قدرت، دستان پنهان مخالفان او در قدرت، دستان پنهان مخالفان او خارج از قدرت و ...؟ شناسايي‌اش سخت است، ابزار اطلاعاتي مي‌خواهد و كنجكاوي‌هاي كارآگاهي و ... بحث در باب اسطوره‌ها و ضرورت شكستن‌شان شدني‌تر است.

با اين همه بت شدن و اسطوره شدن مكانيزمي دارد، زدودنش نيز. اسطوره را گاه مي‌سازند، گاه ساخته مي‌شود. اولي شكستنش آسان است، دومي، مثل در افتادن با ارواح است و اشباح. بت‌ها را بايد شكست، اسطوره را بايد زدود. اما مثل بسياري اوقات اين نوع بايدها نتيجه عكس مي‌دهد. مثلا چون خواستي بشكني شده است بت. چون خواسته‌اي بزدايي، شده است اسطوره. و دست آخر اينكه اسطوره‌ها را هميشه دوستداران نمي‌سازند، گاه مخالفان مي‌سازند.

از اين بديهيات گذشته، برگرديم به پرونده شريعتي. آيا شريعتي يك اسطوره است؟ اگر هست و بايد شكستش كي و چگونه اسطوره شد و مهم‌تر از همه چه كسي يا كساني او را اسطوره كردند؟ طرفدارانش يا مخالفانش. گروه‌هاي سياسي يا مردم كوچه و بازار؟ جوانان نسل‌هاي پيشين يا نسل‌هاي بعدي؟

1 شريعتي، اسطوره نيست. مگر مي‌شود سر به سر اسطوره گذاشت؟ پيگرد قضايي هم كه نداشته باشد، افكار عمومي در برابرت قد مي‌كشد و نه فقط طرفداران جان بر كفش. آيا شريعتي در ميان افكار عمومي چنين شاني دارد؟ آيا بر سر او چنين اجماعي وجود دارد؟ او از نادر روشنفكران (به قول برخي، خطيب، سخنران و ...) اين مرز و بوم است كه هنوز كه هنوز است به آرشيو نپيوسته و هيچ گونه اجماعي بر سرش نيست. دفاعي هم اگر باشد نسبي است، نقدها هم در شكل منصفانه‌اش هميشه يك اما به پيوست دارد. اسطوره «نسبي» و «تقريبي» و «كمي تا قسمتي» نداريم.

اسطوره، موجوديتش را از تماميتش مي‌گيرد. سي سال اخير او هم بهانه شوخي شده است، هم توهين، هم اتهام، هم نقد (فلسفي – ديني – جامعه‌شناسانه) و البته هم مدح و ستايش... اگر شور و شر و مزاج آتشيني هم نشان داده شده از هر دو سو بوده است. هم آن كس كه كوبيده با بسيج احساسات به ميان آمده، هم آنكه در ستايش او سخن گفته است. در كنار اين زد و خورد البته بحث‌هاي غني و پرمحتواي نظري بسياري هم صورت گرفته است كه به نوعي ميراث فرهنگي سي سال اخير را تشكيل مي‌دهد. نقد و بررسي شريعتي و افكارش، همچون آينه‌اي روبه‌رو بهانه‌اي بوده است براي به خود نظر انداختن و موقعيت بسياري از معضلات و مفاهيم نظري و اجتماعي و ديني را ارزيابي كردن.

حتي اگر طي اين بحث‌ها فهميده باشيم كه شريعتي خطيب بوده است و نه آكادميسين، سواد نداشته و ... با اين همه همين كه فرصت بحث در باب‌هايي همچون نسبت ايدئولوژي و مذهب، جايگاه دين در تغييرات اجتماعي، نسبت مذهب و سياست، راديكاليزم و اصلاحات، اتوپيا و رئال پليتيك و ... را فراهم كرده باشد، به وظيفه خود عمل كرده است. پرونده شريعتي را نمي‌توان محدود كرد به يك زد و خورد ابسورد و بي‌معنا ميان طرفداران آتشين از يك سو و مخالفان متعصب از سوي ديگر و بعد اين وسط، با گرفتن ميانه دچار توهم شويم و تصور كه راه سوم، راهي ديگر است. شريعتي در اين سي سال، همين جا و هم‌اكنون در ميان ما ايستاده است و به هيچ فرا زمان و فرامكان اسطوره‌اي رانده نشده است؛ در دسترس، بي‌متولي و آماده براي بحث و گفت‌و‌گو و البته براي خالي كردن عقده‌هاي دل. شريعتي اسطوره نيست، خوبي‌اش در همين است.

2 با اين همه كساني كه اصرار دارند او اسطوره است و بايد شكستش بايد بگويند كي و چگونه اسطوره شد و چگونه؟ طي اين سي سال و اندي كه از مرگش مي‌گذرد اسطوره شده است؟ چون حيات علني داشته و بر سر كوي و برزن نامش خوانده مي‌شده است وارد وجدان عمومي اجتماع شده يا بر عكس از آنجا كه زيستي پنهان داشته، بي‌بلندگو بوق و كرنا، آهسته و پيوسته بدل شده است به پچ و پچ و زمزمه و ... نماد؟ چون متعلق به زمان‌هاي قديم و دور بوده است، شده است حسرت نوستالژي در ادامه اون زمونا يادش به خير يا چون پا به پا با تغييرات و تحولات اجتماعي ما به جلو آمده شده است اسطوره؟ چون اسم خيابان و مترو و مدرسه و بيمارستان به نامش هست يا چون مجسمه‌اش ناگهان مفقود مي‌شود و كراواتمند است يا چون انتساب به او مي‌شود مجازات در مراتب بهشت در يك كلام: چون اراده معطوف به ساخت و ساز اسطوره از شخصيت او از بالا وجود داشته است اسطوره يا چون اراده معطوف به ساختن اسطوره از او وجود نداشته، شده است اسطوره؟ چون پشتش گرم بوده شده است اسطوره يا چون پشتش خالي بوده؟ چون بت شده است بايد شكستش يا چون مدام خواسته‌اند بشكنندش شده است بت؟ اين را ديگر اسطوره شناسان بايد بگويند. به ما توضيح دهند روند اسطوره‌سازي يا برعكس شكل گرفتن اسطوره‌ها را. اسطوره‌ها را هميشه نمي‌سازند. اسطوره‌ها ساخته مي‌شوند براي پر كردن خلأيي.

3 سوال مهم‌تر اينكه اگر شريعتي اسطوره است و بايد شكستش، چه كساني اين اسطوره را ساخته‌اند؟ دوستداران يا مخالفان؟ اينكه دوستداران شريعتي او را اسطوره كرده‌اند، يكي از همان اسطوره‌ها است. اگر اسطوره‌سازي با بزرگنمايي همراه باشد در مورد شريعتي مسووليتش به گردن مخالفاني است كه در بزرگنمايي نقش او در تاريخ معاصر سهم بسزايي داشته‌اند: «شريعتي همه را چريك كرد، شريعتي با رويكرد ايدئولوژيك به تاريخ، جلودار حركت مشروطيت شد، شريعتي با نگاه اسطوره‌اي به تاريخ سدي شد براي مدرنيته و ...» هيچ يك از دوستداران شريعتي چنين قدرتي را براي او در كن فيكون كردن تاريخ معاصر قائل نبوده‌اند.

از مورخ دولتي ما گرفته تا فيلسوف دولتي نظام شاهنشاهي همگي متفق‌القولند در ساواكي بودن شريعتي و البته در اينكه همه جوانان ما را ماركسيست كرده است (گيرم از نوع اسلامي‌اش) بسياري از روشنفكران ديني و اكثر روشنفكران غيرديني متفق‌القولند كه شريعتي همه را مذهبي ولايي كرد (گيرم كراواتمند)، اما هيچ يك از دوستداران شريعتي توانايي‌هايي چنين گسترده براي او برنمي‌شمارند. اين مخالفان شريعتي بوده‌اند كه او را بدل ساخته‌اند به كينگ‌كونگي با قدرتي خارق‌العاده در تخريب كه يك تنه ايستاد و خراب كرد و «بريد و دريد و شكست و ببست، يلان را سر و سينه و پا و دست» يك اسطوره كينگ كونگي نديده‌ايد؟ شريعتي را چه كسي اسطوره كرده است؟ جملاتي كه در جهان مجازي و غيرمجازي چرخ مي‌خورد و نام او را بر سر زبان‌ها مي‌اندازد، كتاب‌هايي كه پرتيراژتر مي‌شوند، نقدهايي كه به هر مناسبتي و از هر طيف فكري‌اي متوجه او مي‌شود، يا نسل جواني كه براي شريعتي برافروخته مي‌شود؟ همان نسل جواني كه در صورت عدم توهم توطئه و دست‌هاي پنهان، مي‌گويند اين روزها با ارسال پيامك در صدد شكستن اسطوره شريعتي است: تا كمي بخندد، تا انتقامي گرفته باشد از اسطوره‌ها، تا وعده دهد كه بعدا نوبت شما هم مي‌شود.

نتيجه: شريعتي چه اسطوره باشد و اين پيامك‌ها به قصد شكستش ارسال مي‌شود، چه دست‌هاي پنهان دست‌اندركار توطئه‌اي به قصد تخريب آدم محبوب و معتبري باشند، هر دو مبارك است. در شق اول بايد خوشحال بود كه بار ديگر شريعتي بهانه‌اي شده است براي برداشتن گامي به سوي گسترش فرهنگ تساهل و بردباري. در شق دوم معلوم مي‌شود كه شريعتي تهديدي است جدي و بايد بدلش ساخت به موضوع خنده. شريعتي در اين ميان، اگر اسطوره نباشد كه خب با اين طنزها نمي‌شكند و اگر هم اسطوره باشد كه با اين توطئه‌ها اسطوره را نمي‌شود، سرنگون كرد. بگذاريد حالشان را بكنند: نسل جوان باشد يا دست‌هاي پنهان.

نویسنده: حسین ׀ تاریخ: برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , 2060.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com

مترجم سایت